لوهان با عجله از اتاق بیرون اومد: تا ده دیقه دیگه حاضر نباشی واسه مهمونی ابدیت حاضرت میکنم مینسوک.
مینسوک ولی بی توجه به استرس حرکات لوهان سعی میکرد با هدبند جدیدش عکس بگیره: وایسا لولو، نباید قبل از بیست دقیقه ماسکو بردارم. بابا مثلا قراره عشق اولتو ببینم نباید خیر سرم ترگل ورگل تر از همیشه به نظر بیام؟
لوهان همونطور که سعی میکرد کراوات سرمه ایش رو اتو کنه برای دوست صمیمی و عجیبش چشم غره رفت: تو مثلا افسر ارتشی مینسوک تو اون پادگان از این لوس بازیا درمیاوردی از تخمات آویزونت نمیکردن؟
مینسوک با تعجب و ابروهای بالا رفته تکیه ش رو از صندلی برداشت: لولو، من خودم فرمانده ی اون پادگانم.
ولی لوهان توجهی نکرد و کراوات سبزرنگش رو دوباره از گردن باز کرد تا اتو کنه.
_تا اینو اتو کنم وقت داری.
دیدن چانیول، الان بعد از اینهمه سال در حالیکه یه زندگی آروم، یه پسر دوست داشتنی و یه همسر زیبا و موجح داره... یه سری احساسات خاموش شده توی وجودش رو برمی انگیخت.
و پررنگ ترین این احساسات حماقت بود. چون با اینهمه سن و اینهمه تجربه به طرز بچگانه ای تصمیم گرفته بود تا از دوستش مینسوک که برای تعطیلات بهش سر زده بود استفاده کنه و بگه که دوست پسرشه.
بالاخره یک ساعت بعد با احساس خاموش شده و آرامش عجیبی که تماما ناشی از نوستالژی های یادآوری شده ش بود روبروی خونه ی پارک چانیول عشق اولش ایستاده بود. درحالیکه تنها چیزی که ازش به یاد داشت... فقط همسرش بود.
باورش نمیشد تمام تصویر ذهنش رو همسرِ دوستِ قدیمیش پر کرده.
بعد به درکنار هم قرار گرفتن کلمات توی ذهنش لبخند عجیبی زد.
از کی چانیول رو دوست قدیمی صدا میکرد؟
روبرو شدن باهاشون هم واقعا سخت نبود، یعنی برخلاف دفعه ی اول که به وضوح هر دوشون توی شوک عجیبی بودن اینبار رفتار صمیمی بکهیون فضای صمیمی تری ایجاد کرده بود.
بازهم متعجب شد که تنها چیزی که بهش فکر میکنه بکهیونه! چهره ی بکهیون... رفتار بکهیون...
هرچند طولی نکشید که تمام حواسش از بکهیون، چهره ش، رفتارش ، لباسش و هرچیزی راجب بکهیون پرت شد چون پسر چانیول وارد جمع شد. پسری که توی اولین برخورد هم میتونست حدس بزنه پسر دوست داشتنی و ... عجیبیه!
زشته اگر اول یه مهمونی از میزبان میپرسید پسرش ... عقب افتاده س؟
مسئله اینجاست که درسته که ییشینگ پسر گوگولی، بانمک، دوست داشتنی و شیطونیه که دلت میخواد بخوریش! ولی... در عین حال نزدیک به هجده سالشه و تقریبا به غیر لپهاش که گاهی از لطافت برق میزد و سرخ میشد حتی یه چهره ی هجده ساله رو داره. با قدِ یه پسرِ هجده ساله. حداقل تا وقتی حرف نزنه واقعا شبیه هجده ساله هاس!!
DU LIEST GERADE
📚Teach Me If You Can🍕
Fanfiction[فصل اول کامل شده] [توقف موقت فصل دوم] FICTION : Teach me if you can😌 COUPLE :چانبک 🔥 GENRE : کمدی ، فلاف ، اسمات AUTHOR : #صفید #on_going NC+18🔞 📚 STORY IS ABOUT : بیون بکهیون معلم غیر رسمی سفارت مامور میشه تا کمک کنه پسر یکی از اشرافزاد...