۳.ددی؟

6.8K 1.1K 550
                                    

-قدم اول چیه؟
ییشینگ که منتظر جواب مثبت بکهیون، با لبخند بهش خیره بود، لبخندش رو پهن‌تر کرد و بعد از چند لحظه مکث گفت:
-نمیدونم.

و همون لحظه بود که بکهیون به این نتیجه رسید که طناب این بچه پوسیده نیست، مسئله اینه که این بچه اصن طناب نداره!
-ولی میتونیم از سهون هیونگ...
بکهیون با حدس جمله‌ی ییشینگ مانع حرف زدنش شد: نه نه نه... اصلا حس خوبی به سهون هیونگت ندارم.

ییشینگ دستش رو به چونه‌ش گرفت و آروم گفت: ولی اون صمیمی‌ترین دوست بابامه قطعا میدونه چطوری میشه مخش رو زد.
-اونوقت این صمیمی‌ترین دوست بابات پا نمیشه بره به بابات بگه پسر دست گلت و معلم خنگ‌تر از خودش دارن برات نقشه میکشن؟
ییشینگ چند لحظه‌ای فکر کرد و بعد جواب داد: امکانش هست بخواد بگه... ولی ریسک خوبیه، اگر پایه باشه تو تا شب تو تخت بابایی اگر نه که میتونم با اون سیگارهایی که باهاش کشیدم تهدیدش کنم! بابا رو من خیلی حساسه.

بکهیون بی توجه به جملات بعدی ییشینگ روی کلمهگی تخت قفل کرده بود... سریع گفت: شوخیت گرفته؟ تخت؟ من قرار نیست با بابات بخوابم. من فقط قراره مخش رو بزنم که...
یه خرده فکر کرد و بعد غرید: مرگ بر من. من حتی هنوز نفهمیدم دقیقا به چه دلیل جهنمی‌ای قراره مخ باباتو بزنم.

ییشینگ بلند شد و روبروی بک وایساد:
-یک... قراره بتونی نظر بابامو عوض کنی، دو... پول، سه بازم پول و چهار؟ نمیخوام برات توضیح بدم وگرنه بعد مجبور میشم تا حموم اتاقم راهنماییت کنم.
بکهیون با دهن نیمه باز چند دقیقه‌ای گردنش رو بالا گرفت و به ییشینگ نگاه کرد و بعد لب زد: خدا عاقبت نسل جدید. و بخیر کنه. تو چرا انقدر بیحیایی؟

ییشینگ فقط دستش رو توی هوا تکون داد و به سمت میزش سمت دیگه‌ی اتاق رفت: خب حالا چیکار کنم زنگ بزنم سهون هیونگ؟
بکهیون تکیه‌ش رو به مبل داد و زمزمه کرد: معلومه که نه.

یه خرده به میز روبروش و مجله‌ی ماشین‌های روش خیره نگاه کرد و لب زد‌: خودم یه کاریش میکنم.

به هرحال بیون بکهیون همون پسر کالج بود که با نصف پسر‌های کالج بود! و البته... شرم آوره ولی هنوز باکره بود.
ییشینگ سرخوش خندید و زیر لب گفت: اصن قدم اول با من ... یوهو!

🍃💫🍃💫🍃

آروم از ماشین پیاده شد و کیف کوله‌ش رو محکم توی بغلش چسبید. باورش نمیشد. اصلا باورش نمیشد. اون پسر... هوف.
با برخورد چمدون سنگینش که همین الان از صندوق عقب خارج شده بود با سنگریزههای زیر ماشین نگاهش رو به راننده داد. آره، باورش نمیشد ییشینگ پدرش رو راضی کرده بود تا بکهیون توی این مدت داخل عمارتشون ساکن بشه و حالا اونجا بود.

با کلی برنامه که تدریس به ییشینگ حتی یک صدم درصدش رو هم شامل نمیشد.

دیشب تا صبح با ییشینگ چت کرده بود، راجع به همه چیز از باباش بهش گفته بود، حتی اینکه به جای باکسرهای تنگ، شرت‌های خنک ابریشمی رو ترجیح میده!

📚Teach Me If You Can🍕Where stories live. Discover now