۷.بیکینی~~

7.1K 1.2K 1.3K
                                    

با باز شدن در فلزی باغ و ورود ماشین به جاده ی سنگفرش بکهیون توی جاش جا به جا شد تا دید بهتری به باغ داشته باشه. مثل اکثر خونه های مجلل انگلستان چمن های سبز و مرتب و ساختمون سنگی ای که هنوز از بارون دیشب نم داشت.

ماشین نزدیک پله های سنگی ورودی آروم سرعتش رو کم کرد و قبل از اینکه کاملا از حرکت بایسته ییشینگ در سمت خودش رو باز کرد و مثل جت از ماشین پیاده شد.

بکهیون و چانیول نگاهشون رو به در که باز مونده بود دادن و چانیول نفس عمیقی کشید.

با توقف کامل ماشین بکهیون که به خاطر بحثی که با چانیول داشت و نتیجه گیری های بچگونه ای که بین خودش و خود های کوچولوی احمق درونش به دست آورده بود با لبخند در ماشین رو باز کرد ، پیاده شد ، بدون اینکه از ماشین دور شه با سرخوشی نفس عمیقی کشید.

چانیول دقیقا از پشت سرش گفت: خسته شدی.
بکهیون با لبخند برگشت سمتش: نه اصلا.

چانیول چند لحظه ای به چهره ی بانمک بکهیون خیره موند و بعد اشاره ی کوچیکی به موهاش کرد و لب زد : معلومه خوب خوابیدی.

و از جلوی بکهیون رد شد و به سمت صندوق عقب رفت.
بکهیون که با حرف چانیول ابروهاشو بالا انداخته بود خودشو جلو کشید و از شیشه ی ماشین به موهاش نگاه کرد که به طرز افتضاحی شاخ شده بود .

سریع دستشو بین موهاش کشید و به این فکر کرد تمام تایمی که برای استراحت وایساده بودن و با چان و پسرش حرف زده بود با همین قیافه ی مضحک بحث میکرد.

چشمهاش رو با حرص بست ولی خب ... الان که بهش فکر میکرد اونقدرم مهم نبود.

چانیول کمک جیکوب چمدون هارو از پشت ماشین بیرون میاورد ، بکهیون به سمتشون رفت که کمک کنه ولی خدمتکار دیگه ای که از ساختمون خارج شد به سمتشون اومد و بعد از سلام محترمانه ای که بهشون کرد ازشون خواست وارد خونه بشن.

چانیول با لبخند با مرد میانسال حرف میزد : آقای باتلر از آخرین باری که همو دیدیم جوونتر شدین.

آقای باتلر همونطور که کمک دسته ی چمدون رو از دست چانیول میگرفت با خنده گفت : آقای پارک شما از 15 سالگی همین رو به من میگید ، بهتر نیست خلاقیت به خرج بدین؟

و هردو شروع به خندیدن کردن ، بکهیون در سکوت و عاقل اندر سفیه به خنده های مصنوعی روبروش خیره بود که چانیول بدون اینکه نگاهش رو از چهره ی آقای باتلر بگیره دستش رو پشت کمر بکهیون که کنارش وایساده بود زد .

و انگار که این عادی ترین کار روزمرشون باشه همونطور که دستش رو به قوس کمر بکهیون میرسوند و به نوعی خیلی ملایم چنگ میزد با فشاری که به بکهیون وارد کرد آروم گفت : ما میریم داخل.

بکهیون با نفس حبس شده نگاه متعجبی به دست چانیول داد و چانیول با حس حرکت گردن بکهیون و نگاهش به دستش ، سریع دستش رو کشید و پشت کمر بکهیون رو نوازش کرد و بالاخره از بدن بکهیون جدا کرد.

📚Teach Me If You Can🍕Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang