۴.منطق جوجه پارک!

6.3K 1.1K 723
                                    

اگر فکر میکنید زندگی سختی دارین کافیه اطرافتون رو نگاه کنید ، دور و بر شما پسر خنگ 17 ساله ای به اسم ییشینگ نیست و این خودش میتونه یه برد بزرگ باشه ! بکهیون برای اثبات این موضوع حاضره زندگیش رو قمار کنه!

_ تو چه غلطی کردی؟
_من فقط یه خورده نقشه رو جلو بردم!

بکهیون مثل روانیا چمدونش رو به هم میریخت و سعی میکرد متوجه شه چی از چمدونش کم شده ، اصلا نمیدونست این حدس چطوری به ذهنش خطور کرده که ممکنه ییشینگ چیزی از چمدونش برداشته باشه و اصلا نمیدونست نگران نبودن چیه ،فقط میدونست باید نگران باشه. چون محض رضای خدا این ییشینگه ، پسری که توی دو روز آشنایی نشون داد اسمش قرار بوده کابوس باشه و به انتخاب مادربزرگش ییشینگ شده!

با دیدن کیف کوچیک لوازم بهداشتیش که لباس زیرهاشو تا کرده توش بسته بندی کرده بود با استرس برش داشت و چندباری تعدادشون رو شمرد و وقتی مطمئن شد دوتا از باکسراش نیست ، درحالیکه از گوشاش و دماغش آتیش بیرون میزد برگشت و داد زد : چرا؟
و ییشینگ که با نیش باز منتظر این بود که بکهیون متوجه شه چی از چمدونش کم شده! با هیجان از جاش بلند شد و گفت : خوب بش فکر کن.

بکهیون با چهره ای که دنیارو تموم شده میدید بدون اینکه نگاهش رو به چهره ی از ذوق در حال مرگ ییشینگ بده پرسید : هرطور بهش فکر میکنم درکش نمیکنم!

ییشینگ دهنشو باز کرد تا توضیح بده استراتژیش چیه که یهو ساکت شد ، بکهیون نگاهشو به چهره ی گیج ییشینگ داد و پرسید : فقط بگو چرا!

و ییشینگ متوجه شد حتی خودشم به طرز عجیبی نمیدونست چرا . اون لحظه که اومده بود سر وقت چمدون بکهیون و با اخم دنبال یه روش برای بالا بردن سرعت مخ زنی باباش میگشت ، با دیدن باکسر قرمز رنگ بکهیون چشمهاش برق زده بود ولی الان هرچقدر فکر میکرد اصلا یادش نمیومد چرا چشمهاش برق زده!

_خب ... امم. خب..
بکهیون خیلی بد داشت نگاش میکرد آروم لب زد : خب میدونی هیونگ...
و با چشمهایی که به وضوح درشت تر شده بود به بکهیون نگاه کرد ، بکهیون میتونست همین الان بزرگترین لطف رو به اقای پارک بکنه و از دست پسرش خلاصش کنه!

ییشینگ که خودشم بابت جوابی نداشتن کلافه شده بود غر زد : اه ... اصن یه منطقی داشتم دیگه ... نتیجه شو زود میبینیم!
بکهیون چند لحظه ای به پسر بچه با منطق روبروش خیره موند و بعد لب زد :
_منطقتو نگه دار برا خودت ... باشه؟
ییشینگ که به خودش و منطق نازش برخورده بود غر زد :
_چرا خب... من اگر سوتین یه دختر تو لوازمم باشه وقتی برم پسش بدم باش کلی هم لاس میزنم.

و روشو برگردوند. بکهیون با دهن باز به قیافه ی ییشینگ که خودشو خیلی پرفسور میدونست خیره بود و چند لحظه بعد گفت :
_این تویی ، یه تویه 17 ساله پسر گلم. بابات 37 سالشه ، با یه شرت مردونه ی مشکی که سایزش انگار از مال پسرش کوچیکتره قرار نیست فکر لاس زدن بیفته ، بعدشم الان نمیگه اون شرت اونجا چیکار میکنه؟ اصن کجا گذاشتیش لعنتی؟

📚Teach Me If You Can🍕Where stories live. Discover now