چانیول دستشو دور بازوی بک پیچید و سمت خودش کشید و سعی کرد بدون اینکه از کلافگی گریه کنه ییشینگ رو صدا کنه: شینگ بابا بیا اینجا.
ییشینگ همونطور که دور حوض محوطه ی سبز موزه میدوید و جیغ میزد داد زد: دد هلپ میییییی. ووی ووی ووی ووی ووی.
چانیول سعی کرد یه قدم برداره که متوجه سکون بکهیون شد ، نگاهشو بهش داد که مثل جوجعه تیغی همونطور که به بازوی چان چسبیده بود ، تو خودش گرد شده بود و چشماشو بهم فشار میداد.
سرشو به سمت گوشش برد و زمزمه کرد: چیزی نیست عزیزم... چشماتو باز کن... باید حداقل از اینجا دور ش...
هنوز جمله ش کامل نشده بود که دوباره جیغ بنفش ییشینگ توی گوشش پیچید و بعد حجم سنگین پسرش مثل گلوله به کمرش کوبیده شد. نتونست برای لحظه ای کنترل خودش و بکهیونی که از دستش مچاله آویزون شده بود رو حفظ کنه و هرسه روی زمین افتادن.
ییشینگ سرشو توی گردن چان که روی بک خیمه زده بود قایم کرد و جیغ زد" کبوووووتررررررر" و البته احتمالا بخشی از شنوایی چانیول رو ازش گرفت.
بکهیون که بعد از افتادنشون دستاشو توی سینه ش جمع کرده بود و با چشمهای گرد به چشمهای چانیول نگاه میکرد با جیغ دوباره ی ییشینگ چشماشو بست و زمزمه کرد: خدایا نجاتمون بده.
چانیول با خنده همونطور که سعی میکرد دستهای ییشینگ دور گردنش خفه ش نکنه خودش رو از روی بکهیون که مثل جنازه ی توی تابوت روی زمین دراز کشیده بود و زیر لب ذکر میگفت کنار کشید و همونطور که سعی میکرد دست ییشینگو از دور گردنش باز کنه زمزمه کرد: بابا خفه میشه ییشینگ ، دستتو شل کن.
ییشینگ بدون اینکه خودشو از چانیول دور کنه گره ی دستهاشو دور گردنش محکم تر کرد و تند تند گفت: ولی یه عالمه کبوتر اینجاااس.
چانیول خنده ی صداداری کرد و گفت: با خفه کردن بابات کبوترا فرار نمیکنن.
بعد با خنده دستشو به بازوی بکهیون کشید و بلندش کرد. دورشون پر بود از پرنده های خاکستری که ییشینگ تمام زندگیش رو ازشون میترسید.
بکهیون بدون اینکه چشمهاشو باز کنه دستهاشو برای درآغوش کشیده شدن باز کرد و زمزمه کرد: میشه فقط از اینجا دور شیم؟
چانیول بازوی راست بکهیون رو گرفت و سعی کرد بلند شه ،بکهیون خودش دستش رو دور بازوی چپ چان گره کرد و سرشو توش قایم کرد. ییشینگ هنوز از گردن چان آویزون بود.
چانیول همونطور که سعی میکرد دست ییشینگو از دور گردنش باز کنه زمزمه کرد: پسرم تو دیگه بزرگ شدی نمیتونم کولت کنم.
ییشینگ که کمی پاهاش رو از زمین فاصله داده بود و به احمقانه ترین شکل ممکن -انگار که از یه درخت آویزونه- از پشت چان آویزون بود با استرس پاشو زمین گذاشت ولی با برخورد چیزی به پاش به خصوص با شنیدن صداهای ترسناک و رعب انگیز بغ بغویی که اطرافش میشنید دوباره مثل جت بالا رفت و جیغ زد.
YOU ARE READING
📚Teach Me If You Can🍕
Fanfiction[فصل اول کامل شده] [توقف موقت فصل دوم] FICTION : Teach me if you can😌 COUPLE :چانبک 🔥 GENRE : کمدی ، فلاف ، اسمات AUTHOR : #صفید #on_going NC+18🔞 📚 STORY IS ABOUT : بیون بکهیون معلم غیر رسمی سفارت مامور میشه تا کمک کنه پسر یکی از اشرافزاد...