۱۲.چانهون پروداکشن°1°

6K 1.1K 500
                                    

چانیول دستشو دور بازوی بک پیچید و سمت خودش کشید و سعی کرد بدون اینکه از کلافگی گریه کنه ییشینگ رو صدا کنه: شینگ بابا بیا اینجا.

ییشینگ همونطور که دور حوض محوطه ی سبز موزه میدوید و جیغ میزد داد زد: دد هلپ میییییی. ووی ووی ووی ووی ووی.

چانیول سعی کرد یه قدم برداره که متوجه سکون بکهیون شد ، نگاهشو بهش داد که مثل جوجعه تیغی همونطور که به بازوی چان چسبیده بود ، تو خودش گرد شده بود و چشماشو بهم فشار میداد.

سرشو به سمت گوشش برد و زمزمه کرد: چیزی نیست عزیزم... چشماتو باز کن... باید حداقل از اینجا دور ش...

هنوز جمله ش کامل نشده بود که دوباره جیغ بنفش ییشینگ توی گوشش پیچید و بعد حجم سنگین پسرش مثل گلوله به کمرش کوبیده شد. نتونست برای لحظه ای کنترل خودش و بکهیونی که از دستش مچاله آویزون شده بود رو حفظ کنه و هرسه روی زمین افتادن.

ییشینگ سرشو توی گردن چان که روی بک خیمه زده بود قایم کرد و جیغ زد" کبوووووتررررررر" و البته احتمالا بخشی از شنوایی چانیول رو ازش گرفت.

بکهیون که بعد از افتادنشون دستاشو توی سینه ش جمع کرده بود و با چشمهای گرد به چشمهای چانیول نگاه میکرد با جیغ دوباره ی ییشینگ چشماشو بست و زمزمه کرد: خدایا نجاتمون بده.

چانیول با خنده همونطور که سعی میکرد دستهای ییشینگ دور گردنش خفه ش نکنه خودش رو از روی بکهیون که مثل جنازه ی توی تابوت روی زمین دراز کشیده بود و زیر لب ذکر میگفت کنار کشید و همونطور که سعی میکرد دست ییشینگو از دور گردنش باز کنه زمزمه کرد: بابا خفه میشه ییشینگ ، دستتو شل کن.

ییشینگ بدون اینکه خودشو از چانیول دور کنه گره ی دستهاشو دور گردنش محکم تر کرد و تند تند گفت: ولی یه عالمه کبوتر اینجاااس.

چانیول خنده ی صداداری کرد و گفت: با خفه کردن بابات کبوترا فرار نمیکنن.

بعد با خنده دستشو به بازوی بکهیون کشید و بلندش کرد. دورشون پر بود از پرنده های خاکستری که ییشینگ تمام زندگیش رو ازشون میترسید.

بکهیون بدون اینکه چشمهاشو باز کنه دستهاشو برای درآغوش کشیده شدن باز کرد و زمزمه کرد: میشه فقط از اینجا دور شیم؟

چانیول بازوی راست بکهیون رو گرفت و سعی کرد بلند شه ،بکهیون خودش دستش رو دور بازوی چپ چان گره کرد و سرشو توش قایم کرد. ییشینگ هنوز از گردن چان آویزون بود.

چانیول همونطور که سعی میکرد دست ییشینگو از دور گردنش باز کنه زمزمه کرد: پسرم تو دیگه بزرگ شدی نمیتونم کولت کنم.

ییشینگ که کمی پاهاش رو از زمین فاصله داده بود و به احمقانه ترین شکل ممکن -انگار که از یه درخت آویزونه- از پشت چان آویزون بود با استرس پاشو زمین گذاشت ولی با برخورد چیزی به پاش به خصوص با شنیدن صداهای ترسناک و رعب انگیز بغ بغویی که اطرافش میشنید دوباره مثل جت بالا رفت و جیغ زد.

📚Teach Me If You Can🍕Where stories live. Discover now