چانیول بکهیونو برانداز کرد. حتما شوخیت گرفته.
این... این ریزه میزه میخواد عضو تیم بسکتبال شه؟
چانیول رد کرد:
-نه ببخشید.
و چرخید تا بره.
بکهیون گفت:
-وایسا...
و باعث شد چانیول وایسه.
-میشه یه شانس بهم بدی که نشونت بدم؟
چانیول برگشت و دست به سینه شد:
-چیو نشونم بدی؟ رقص باله تو؟
بکهیون یکم از خجالت سرخ شد و سرشو تکون داد.
پرسید:
-اون کاغذ گفته بود تست امروزه... من کس دیگه ای نمیبینم پس میشه امتحانش کنم؟
چانیول به دوستاش برای رضایت دادن، نگاه کرد.
گفت:
-حتما. ولی دارم بهت هشدار میدم که بدن کوچیکت تحملشو نداره.
بکهیون بهش چشم غره رفت. چانیول حتی نمیشناختش و الان اوضاع این بود. الکی قضاوتش میکرد.
یه قدم جلوتر رفت و گفت:
-امتحانم کن.
بهش متلک انداخت:
-اوه میکنم پرنسس.
و یه قدم جلوتر رفت و بکهیون مجبور شد سرشو بالا بیاره تا توی چشماش نگاه کنه.
سهون اون دوتارو از هم دور کرد و گفت:
-خیلی خب، بسه. بیاین فقط انجامش بدیم.
چانیول گفت:
-میتونی شروع کنی ریزه میزه.
و به سهون علامت داد تا توپو طرف بکهیون بندازه.
بکهیون توپو گرفت و یه لحظه ایستاد.
به شلوار جین تیره ی تنگ و ژاکت و تیشرت خاکستریش اشاره کرد و پرسید:
-میشه حداقل لباسمو عوض کنم؟
خیلی خب، این مدل لباس پوشیدنش بود. روزای دیگه توی گرمکن بزرگش و شلوار مناسب، راحت میشد.
-نچ. گفتی امتحانت کنم و منم میکنم. با همین لباسا بازی کن. یک به یک بازی میکنیم و هر کی اولین امتیازو بگیره، برنده ست.
بکهیون اخم کرد. البته، چانیول الان از کلماتش بر علیه خودش استفاده کرده بود.
یکم پیش، بکهیون میخواست با کاپیتان حرف بزنه و باهاش آشنا شه. ولی الان چی؟ فقط میخواست بزنه توی صورتش.
بکهیون وارد قسمت خودش شد و یکم توپو بالا پایین کرد.
سهون گفت:
-خیلی خب آماده این؟ سه، دو، یک... شروع!
توی سوتی که همینجوری گیر اورده بود، فوت کرد و بکهیون توپو زمین زد و باهاش دریبل کرد.
چند قدم جلو رفت و دید که چانیول جدی نمیگیرتش. اون غول اونجا ایستاده بود و بی حوصله نگاهش میکرد. احتمالا میخواست توی صورت بکهیون خمیازه بکشه.
باشه، اگه میخوای اینجوری پیش بریم، پیش میریم!
بکهیون وقتی پاش از خط وسط رد شد، حمله شو شروع کرد و دید که بالاخره چشمای چانیول یکم تیز شد.
پسر بلندتر یکم دستاشو باز کرد و در مقابل چیزی که بکهیون توی ذهنش داشت، یه دفاع ضعیف درست کرد.
بکهیون قدماشو رو به جلو شروع کرد و چانیول از جاش تکون نخورد. پسر کوچیکتر از قصد، نیم ثانیه سمت چپشو نگاه کرد و اون غولو به سمت طعمه ش کشید. دو قدم به سمت چپ برداشت و چانیول همون لحظه دنبالش اومد، همونجوری که بکهیون میخواست. ولی بکهیون قبل از اینکه کاملا به سمت چپ بدوئه، توپو به اون یکی دستش منتقل کرد و چرخید و به سمت راست رفت.
چانیول سعی میکرد قدمای پسر کوچیکترو دنبال کنه و وقتی حرکاتشو پیشبینی کرد، فکر کرد بکهیونو توی مشتش داره... ولی چانیول اشتباه میکرد و بکهیون به سمت مخالف رفت و باعث شد چانیول سعی کنه دنبالش بره ولی پاهاش توی هم پیچید و مجبور شد خودشو بگیره که این به بکهیون چند ثانیه دیگه وقت میداد.
متحیر به بکهیون نگاه کرد که چطور گولش زده.
چانیول یه ثانیه حس کرد عصبانیت از توی بدنش رد شد و دندوناشو به هم فشار داد و به سمت بکهیونی که همینجوری ایستاده بود، دوید.
توپو از توی دستای بکهیونِ سوپرایز شده بیرون کشید و توی دستای خودش گرفت و به سمت تور دوید.
حدودا یه متر با تور فاصله داشت و بعد پرید و توپو توی تور زد و به بکهیون نشون داد که انجام دادن کاری که خودش کرد، با پاهای کوتاهش، غیرممکنه.
با نگاهی پیروزی برگشت و بکهیونو مسخره کرد.
لبای بکهیون یکم آویزون و دستاش دو طرفش مشت شده بودن. فکر میکرد حتما میتونه عضو تیم بشه ولی حالا که اساسا رد شده بود، حس میکرد ناراحتی توی بدنش جریان داره. کوتاه هم بود. بکهیون اصلا حتی شانس اینو هم پیدا نکرد که چیزی رو نشون بده.
سهون سمت بکهیون رفت و کمرشو نوازش کرد:
-خب چانیول این دور رو برد. بهت آسونم گرفت.
بکهیون غر غر کرد:
-منم بهش آسون گرفتم.
سهون پرسید:
-چی؟
ولی پسر کوتاهتر فقط سرشو تکون داد. بکهیون یه بار دیگه توی چشمای چانیول نگاه کرد و بعد آه کشید و برگشت تا وسایلشو برداره و بره.
چانیول وقتی حالت بکهیونو دید، حس کرد به یه پاپی لگد زده – که اینکارم کرده بود. حتی اگه بکهیونو به طور خاصی دوست نداشت، به دلایلی حس گناهکاری کرد.
چانیول گفت:
-صبر کن.
دقیقا نمیخواست اینکارو بکنه ولی به هر حال کرد.
بکهیون با یه اخم دیگه روی صورتش، برگشت:
-اگه روشت واسه ضایع کردنم، اینه، هیچکدوم از اینارو نمیخوام.
چانیول سرشو تکون داد و آه کشید:
-برو لباستو عوض کن. بعدش دوباره مسابقه میدیم.
چند ثانیه طول کشید تا بکهیون این حرفارو هضم کنه. ولی بعدش یهویی چشماش برق زد و لبخند توی صورتش اومد:
-واقعا؟!
-قبل از اینکه نظرمو عوض کنم برو.
بکهیون به سمت صندلیا دوید و کیفشو برداشت. بعدش درحالی که بالا پایین میپرید، رفت تا توی رختکن لباسشو عوض کنه.
شاید چانیول اونقدرام عوضی نیست.
وقتی بکهیون برگشت، دید چانیول روی زمین نشسته و بی صبرانه منتظره.
وقتی چانیول بکهیونو دید، بکهیون فکر کرد لبای چانیول واسه لبخند بالا اومدن، ولی اون لبخند سریع ناپدید شد.
-بیا دوباره شروع کنیم. اولین امتیاز، برنده ست. دوباره خودت شروع کن.
بازی دوباره شروع شد و ایندفعه، چانیول یکم بیشتر جدی گرفتش.
چانیول میدونست بکهیون توی گول زدن مردم خوبه. پس خیلی سعی نکرد حرکاتشو پیشبینی کنه. ولی بکهیون دوباره موفق شد اما این بار، چانیول وقتی داشت دنبالش میکرد، غرق باسنش شد.
قهقهه هایی رو از کنار زمین شنید و به سهون و جونگین که تقریبا اشک توی چشماشون جمع شده بود، چشم غره رفت.
وقتی حواس چانیول به بازی برگشت، بکهیون یه امتیاز گرفته بود و باعث شد چانیول چشماشو واسه دوستاش بچرخونه که داشتن داد میزدن:
-چانیول به یه ریزه میزه باخت.
بکهیون با یه لبخند چرخید و طبق معمول چانیولو غافلگیر کرد.
-من بردم!
چانیول با تلخی فکر کرد: بکهیون احمق، البته که باید منو ضایع کنه.
ولی، این چانیول بود که بهش یه شانس دوباره داده بود که این یعنی کاپیتان هم تا یه اندازه مقصر بود.
شیومین به بکهیون لبخند زد:
-تبریک میگم بکهیون. تو همین الان عضو تیم بسکتبال شدی.
و بکهیون هم لبخندشو جواب داد.
پرسید:
-ولی همه ش همین بود؟ چیز دیگه ای نیست؟
چانیول سرشو تکون داد. توپو برداشت و چند بار زد زمین.
و حالا چانیول داشت به این فکر میکرد که چرا به بکهیون یه شانس دوباره داده بود؟ میدونست بکهیون دور اولو بخاطر شلوار جینش باخته بود. ولی فقط میتونست اهمیت نده و بگه "خدافظ"...
با خودش فکر کرد: من خیلی خوبم حتی با کسایی که اذیتم میکنن.
YOU ARE READING
Take a Chance
Romance• Persian Translation 🔥 فیک ترجمه ای توسط چانبک وورلد 📎 Telegram Link: @chanbaekworld ✨ نویسنده : ParkBacon 📎 Wattpad Link: https://www.wattpad.com/story/64304564-take-a-chance مترجم : OhMinA خلاصه: چانيول كاپيتان تيم بسكتبال دبيرستان پيوجونه. ...