قسمت پانزدهم

1.9K 446 1
                                    

همه داشتن به بکهیون میگفتن توپو پاس بده و بکهیون رک و پوست کنده، نمیخواست.

داد زدن:

-بکهیون! توپو پاس بده!

و بکهیون دندوناشو به هم فشار داد.

دید چانیول بهش زل زده و بالاخره اونم بهش نگاه کرد. لحظه ای که توی چشمای چانیول نگاه کرد، مثل این میموند که آتیش درونش دوباره داشت شعله ور میشد و عصبانی تر شد.

چانیول جوری داشت بهش نگاه میکرد که انگار بکهیون نمیدونه داره چیکار میکنه ولی در واقع، خوبم میدونست داره چیکار میکنه.

قرار بود به چانیول پاس نده ولی این کل نقشه رو خراب کرد. اون لحظه، تمام حرفایی که چانیول راجع بهش زده بود، توی ذهنش تکرار شد. اینکه چقدر بکهیون آزار دهنده ست، میچسبه، احمقه و هر چیز بدی.

بکهیون درحالی که با چشم غره به چانیول نگاه میکرد، گفت:

-میخوای پاسش بدم؟ باشه!

بکهیون دستاشو همراه با توپ بالا برد، پشت سرش و تا جایی که میتونست محکم به سمت چانیول پرت کرد و ناخودآگاه سرشو نشونه گرفت.

توپ به نظر توی حالت اسلوموشن مستقیم به سمت هدفش رفت، توی هوا اوج گرفت و بعد به صورت چانیول خورد. اون غول با پاهای باریکش، با صدای تلپِ نه چندان آروم و دلپذیری، به پشت روی زمین افتاد.

همه چی توی باشگاه توی سکوت فرو رفت و بکهیون حس میکرد نصف کسایی که اونجان، دارن به اون نگاه میکنن درحالی که نصف دیگه به بدنی که روی زمین افتاده بود زل زدن.

همه شروع به هین کشیدن و داد زدن کردن و وقتی بکهیون چانیولو دید که صورتشو با دستاش گرفته، واقعا متوجه شد چیکار کرده.

همین الان به چانیول صدمه زد و از قصدم اینکارو کرده بود.

ذهن بکهیون به طور فلش بک چیزاییو به یاد اورد که چانیول همین یه هفته پیش بهش گفته بود. اینکه بکهیون به یه مگسم آسیب نمیزنه چون وینی د پوئه و اینکه بکهیون مهربونترین آدمیه که تا حالا دیده.

دیگه هیچوقت اینجوری راجع بهت فکر نمیکنه. فکراش داشتن خودشونو به سمت قلبش نشونه میگرفتن و یهویی حس کرد کل دنیا داره بهش فشار میاره. داشت له میشد، بدنش و احساساتش همه باهمدیگه.

ثانیه های بعدی، درد یهوییِ عمیق توی قلبش داشت شدید میشد و بکهیون یهویی حس کرد که نمیتونه توی باشگاه موندنو تحمل کنه.

بازیکن کوچولوی بسکتبال وقتی خونو روی دستای چانیول دید، دریایی از گناهو توی شکمش حس کرد.

هر کسی که توی زمین بود، با سرعت به سمت چانیول رفت. حتی بی تی اس که سمت مخالف بود... همه به جز بکهیون.

Take a ChanceDonde viven las historias. Descúbrelo ahora