قسمت نهم

2.1K 495 8
                                    

قلب بکهیون داشت با سرعت باور نکردنی ای میزد و تعجب کرده بود که چطور همون موقع و همونجا منفجر نشده.
داشت امتیازا رو توی سرش میشمرد، به خودش زحمت نمیداد به عددای قرمز روی اسکرین نگاه کنه و حسابی مشغول بازی بود.
سختم نبود که بخواد امتیازا رو بشمره چون انگار هر دو تیم یه ریتمی پیدا کرده بودن.
ریونز دوتا امتیاز میگرفت ولی بعدش کِی اِن کِی جبرانش میکرد که باعث میشد تیم بکهیون واسه امتیازا بجنگن و این چرخه همینجوری ادامه پیدا کرد تا اینکه امتیاز هر تیم به بالای 25 رسید.
بکهیون عرق روی پیشونیشو پاک کرد و آبی که با خودش اورده بودو سر کشید. روی نیمکت نشست، نفس عمیق و طولانی ای کشید و گذاشت برای یه ثانیه ذهنش منحرف شه.
بعد از اون شکستی که داشت و چانیول آرومش کرده بود، نیمه ی اول بازی یکم دستپاچه بود. ولی بعد از اینکه شیومین یکم باهاش حرف زد، دستپاچگیشو از بین برد و جوری بازی کرد که انگار اگه نمیکرد، چانیول میکشتش – که واقعنم میتونست اتفاق بیوفته چون همه میدونستن کاپیتان چقدر راجع به بسکتبال جدیه.
بازیکن کوچولو میدید تیمش بیشتر امتیاز میگیره و بیشتر امتیاز از دست میده و مونده بود کِی میخواد تموم شه.
چشماش یهو روی ساعت دیجیتالی روی دیوار رفت و دید ربع ساعت از این بازی خسته کننده که هی پس و پیش میرفت، مونده.
با اینکه خسته کننده بود و باعث شده بود بکهیون حس کنه از استرس کچل شده ولی بازم یکم فان بود و درواقع نمیخواست تموم شه.
واسه پنج دقیقه روی نیمکت استراحت کرد تا اینکه چانیول ذخیره هارو صدا زد و باعث شد بکهیون بلند شه، برگرده توی زمین و از کنار سهون رد شه.
10 دقیقه...
امتیازا 34-34 بود و بکهیون میدونست اگه یه جوری بازیشونو بالا نکشن، وقت اضافه غیر قابل شمارش میشه.
سعی کرد به یه چیزی – هر چیزی فکر کنه که یه جوری تیمشون با حداقل دو امتیاز بالا بره. میدونست جیهون توی پرتاب بهترین بود، پرتاباش تقریبا هر دفعه سه امتیازی میشد.
شاید اگه بکهیون میتونست یه جوری جلوشو بگیره...
سرشو تکون داد، میدونست فکر بدیه چون در مقایسه با اون پسر، یه کوتوله ی چشم گوگلی  بود که چشماش با چسب یه دلاری چسبیده.
آه کشید و دوید یه طرف دیگه، شیومینو نگاه میکرد که توپو گرفت. دستاش داشتن میخاریدن که یه جوری توپو لمس کنه ولی با فکر به وقتی که توپو گرفت، میدونست اگه گیرش بیاره، اشتباه میکنه یا بعد از یه دقیقه توپ ازش گرفته میشه.
با اینحال، به نظر میرسید شیومین اهمیت نمیده، چون یه لحظه بعد، توپ به سمت بکهیون پرواز کرد.
بکهیون واسه یه ثانیه وحشت کرد و بعد، "گرفتن توپ" رو الویت قرار داد.
وقتی یوجین حواسش پرتِ نگاه کردن به توپ بود و به طور مداوم جلوش میپرید، از زیر یکی از دستاش در رفت.
توپ خیلی از سر بکهیون بالاتر بود ولی وقتی پرید و با انگشتای ظریفش، دستشو سمت توپ دراز کرد، تونست خیلی محکم بگیرتش.
وقتی روی زمین فرود اومد، جوری خیز برداشت که انگار زندگیش به اینکار بستگی داره و از دست کسایی که سر راهش اومده بودن جاخالی داد.
ادای لِی آپ ، در اورد و انتظار داشت جلوش گرفته شه.
وقتی همونجوری که انتظار داشت جلوش گرفته شد، توپو به چانیول که حالا بیکار بود، پاس داد.
چانیول شانسشو امتحان کرد، لِی آپ انجام داد – ایندفعه یه واقعیشو، توپ طبق معمول، کامل توی تور رفت.
بکهیون توی ذهنش هورا کشید ولی وقتی چانیول از داور چند دقیقه فرصت خواست و با قیافه ای که خیلی دیده بود، اومد سمتش، نگران شد.
-خیلی خب بکهیون، یه ایده دارم.
بکهیون زیر لب گفت:
-اصلا خوب نیست...
ولی چانیول فقط چشماشو چرخوند.
توضیح داد:
-تو میری جلوی جیهونو میگیری و منم حواسم به بازیکن مقابل توئه، یوجین یا هر چی که هست.
و بکهیون اخم کرد.
-ولی چرا اینکارو کنیم؟ تو از من بلندتری و مشخصا میتونی بهتر جلوشو بگیری...
چانیول آه کشید و بخاطر اینکه میدونست باید خیلی زود بازی کنن، سعی کرد سریع حرفشو بزنه:
-متنفرم از اینکه اقرارش کنم ولی تو از من سریعتری و فهمیدم جیهون خیلی از من فرز تره. میدونم اینکار جواب میده پس لطفا، حواست به بازیکن مقابل من باشه.
بکهیون حس کرد نیشش باز شده و با گستاخی موهای خیالیشو زد عقب:
-خیلی خب، اگه خواهش میکنی، انجام میدم.
چانیول مسخره کرد ولی شروع کرد به لبخند زدن، برگشت سمت خودشون و به داور گفت میتونن دوباره شروع کنن.
بازی دوباره شروع شد ولی ایندفعه، بکهیون کنار کسی بود که کاملا فرق داشت. یوجین سعی داشت دوباره گیرش بندازه ولی چانیول جلوشو گرفت و بکهیونو با جیهون تنها گذاشت.
حالا، توپ دست جیهون بود و داشت آروم آروم جلو میرفت، چشماش داشت همه نتیجه های احتمالی کاراشو میسنجید. بکهیون یه جورایی از اینکه درخواست چانیولو قبول کرده، پشیمون بود ولی واسه عقب کشیدن خیلی دیر بود.
با اضطراب دستشو مشت میکرد و باز میکرد، منتظرش بود تا یه کاری بکنه.
حرکت سریع پای جیهونو دید و بعدش، پسر قد بلند به سرعت حرکت کرد و بکهیونو غافلگیر کرد.
به سختی فرصت پیدا میکرد تا بهش برسه، حالا میفهمید منظور چانیول از اینکه جیهون فرزه، چیه.
کم کم بهش رسید، مطمئن شد به کس دیگه ای ضربه نزنه. موفق شد کاری کنه جیهون بایسته و توپو توی دستاش بگیره.
جیهون اطرافشو نگاه کرد تا یکیو پیدا کنه که توپو بهش پاس بده ولی هر دفعه که سعی میکرد، کف دست بکهیون جلوی دیدشو میگرفت. اون فسقلی داشت سعی میکرد اجازه نده هیچ فرصتی گیر بیاره.
جیهون میخواست توپو به یه نفر دیگه پاس بده ولی بکهیون جلوشو گرفت و توپو توی دستاش گرفت.
بدون هیچ فکر دیگه ای، توپو به جونگین که توی یه چشم به هم زدن رفته بود آخر زمین، پاس داد و خیلی ساده یه امتیاز گرفتن.
بکهیون وقتی فهمید چهار امتیاز جلوترن، دقیقا چیزی که از اول بازی میخواست، دلش میخواست از خوشحالی داد بزنه.
اگه اینجوری ادامه میداد، میبردن، بالا میرفتن و یه قدم به رفتن به فینال نزدیکتر میشدن.
4 دقیقه مونده...
چانیول ذخیره هارو صدا کرد و به بکهیون گفت توی بازی بمونه و باید همینجوری که بازی کرده، ادامه بده.
بکهیون سرشو تکون داد و از آبش خورد و بعدش برگشت سر جاش.
وقتی جیهون پشت خط نیمه ایستاد و شروع کرد، حس کرد قلبش میخواد از سینه ش بپره بیرون.
تنها چیزی که میدونست این بود که نمیتونست بذاره اونا یه امتیاز دیگه بگیرن. مهم نبود به چه قیمتی.
جیهون شروع به دریبل کردن کرد و از کنارش رد شد، بکهیون سعی کرد دنبالش بره ولی یکی از پشت سرش اومد و جلوشو گرفت و باعث شد سر جاش بایسته.
وقتی داشت سعی میکرد از کنار اون پسر رد بشه، دید جیهون داره آماده میشه که پرتاب کنه.
بکهیون داد زد:
-یکی جلوشو بگیره!
و سهون دوید سمت جیهون.
سهون چند ثانیه دیر کرد و جیهون توپو توی هوا انداخت و یه رنگین کمون عالی ساخت.
کسی که جلوی بکهیونو گرفته بود، ایستاد و بکهیون دید توپ رفت توی تور و صدای "فش فش" لذت بخشی تولید کرد.
بازیکنایی که روی نیمکت نشسته بودن، ناله کردن ولی با اینکه چیز بدی بود، بکهیون حس کرد وقتی صدای هم تیمیاشو شنید، بیشتر سرگرم شد.
بکهیون داد زد:
-خیلی خب، بیاین پسش بگیریم!
و در کمال تعجبش، هیچکس حرف هوشمندانه ای نزد و به جاش، همراهش تشویقش کردن.
...حتی با اینکه بکهیون این حرفو زد، بازم توی امتیاز گرفتن مشکل داشتن.
حالا یه دقیقه مونده بود و بکهیون مضطرب بود. اگه اون یکی تیم حتی یه بار توپو توی تور میزدن، باید توی وقت اضافه بازی میکردن و همه چی میتونست به هم بریزه.
بکهیون جوری مراقب جیهون بود که انگار جنایتکار بزرگیه، مطمئن شد هیچ ثانیه ای نباشه که به اون بازیکن دسترسی نداره. البته، اصلا جیهونو هول نداد و نگرفتش چون خیلی گرون تموم میشد.
حالا، توپ دست اینسونگ بود و داشت دنبال کسی میگشت که توپو بهش پاس بده.
بکهیون دید زمان داره آروم میگذره، 40 ثانیه مونده.
اینسونگ داد زد:
-جیهون!
و بکهیون پشت سرشو نگاه کرد تا مطمئن شه بازیکن مقابلش هنوز همونجاست.
لحظه ای که بهش نگاه کرد، جیهون خیز برداشت. بکهیون مثل موش که دنبال گربه میره، دنبالش رفت و اصلا نذاشت نیم متر ازش دور شه.
قبل از اینکه حتی بفهمه داره چه اتفاقی میوفته، زیر پاش خالی شد و روی زمین فرود اومد و سرش به طور دردناکی به زمین خورد.
وقتی بکهیون داشت روی زمین ناله میکرد، جیهون داشت با توپ دور میشد و هر ثانیه به تور نزدیکتر میشد.
بکهیون چشماشو باز کرد، چند بار پلک زد و دیدش روی توپی که داشت از دست جیهون در میومد، تمرکز کرد.
وقتی دید توپ داره به تور نزدیکتر میشه، دردش با نگرانی جایگزین شد، حس کرد همه چی اسلوموشن شده.
بکهیون روی زمین، حس بی مصرف بودن داشت ولی تنها کاری که میتونست اون لحظه بکنه، نگه داشتن نفسش و نگاه کردن به توپ که توی هوا پرواز میکرد، بود. میدونست باید بلند شه ولی بدنش نمیخواست به حرفش گوش بده.
توپ، دورِ تورو بوسید و وقتی به شکل دایره ای حداقل دو بار کامل چرخید، بکهیون تقریبا سکته ی قلبی کرد.
وقتی توپ به یه سمت دیگه کج شد و بالای سر بازیکنای بیشماری که پایین تور منتظر بودن، افتاد، آهی از راحتی و شادی کشید.
سهون توپو گرفت و پسر مو رنگی همونجا با توپ توی دستش ایستاده بود و پنج ثانیه صبر کرد.
زنگ صدا داد و بکهیون بالاخره اراده ی آروم آروم بلند شدنو پیدا کرد، وقتی دید همه ی هم تیمیاش دارن به سمت همدیگه میدون، شادی میکنن، های فایو میزنن و از هم تعریف میکنن، به خودش لبخند زد.
بازیکن کوچولو میخواست بره و توی صورت یوجین بخنده ولی وقتی خنده ی بلند چانیولو بین بقیه ی خنده ها شنید، تجدید نظر کرد.
فقط کنار تیمم باشم کافیه...
وسط خنده، چانیول چرخید و با بکهیون چشم تو چشم شد، بهش لبخند زد و علامت داد که توی دایره ی کوچیکی که وسط باشگاه زدن، جوین شه.
بکهیون حتی لبخند گشادتری زد و سمت دوستاش رفت. همونموقع که بهشون رسید، سرش دوباره شروع به ضربان زدن کرد و به سمت جلو افتاد.
چانیول گفت:
-ووآه.
و قبل از اینکه بکهیون بیوفته، بازوشو گرفت و کشیدش بالا. پرسید:
-همیشه وقتی میوفتی من باید بگیرمت؟
و بکهیون خنده ی ضعیفی کرد. صاف ایستاد ولی حتی اونموقع هم چانیول بازوشو ول نکرد.
گفت:
-خیلی راحت، همیشه وقتی میوفتم، هستی. خیلی بده که وقتی توی بازی افتادم، نبودی.
-خب باشه پس. هروقت افتادی من هستم، خوبه؟
حالا نوبت بکهیون بود چشماشو بچرخونه:
-آره. چون ممکنه.
ولی چانیول فقط مشتاقانه نگاهش کرد.
-نه جدی میگم. هر وقت افتادی، میگیرمت یا بلندت میکنم.
بکهیون به چانیول نیشخند زد، مشت آرومی به بازوش زد و حرفاشو به شوخی گرفت. پرسید:
-قول میدی؟
چانیول سرشو تکون داد:
-قول میدم.
-بهتره قولتو نگه داری!
-نگه میدارم.

Take a ChanceWhere stories live. Discover now