قسمت هفدهم

2.1K 441 37
                                    

چانیول گفت:

-ببخشید، میتونی پسش بگیری... من وینی د پوی خودمو دارم.

و آروم دست بکهیونو کشید.

صورت بکهیون سریع داغ شد، به چانیول پشت کرد و سرخی صورتشو قایم کرد.

با یکم لکنت پرسید:

-چـ چرا داری؟

چانیول آه کشید، بکهیونو ول کرد و گذاشت دستش بیوفته یه طرف بدنش. گفت:

-خیلی بیشتر از اونچیزی که فکرشو بکنی، اون خرس چاقو دوست دارم.

از جاش بلند شد، پتو رو برداشت و انداختش روی سر بکهیون.

بکهیون سرختر شد، پتورو از روی سرش برداشت و زیر چشمی به چانیول که داشت عضله هاشو میکشید، نگاه کرد.

چانیول از نشیمن رفت بیرون که دنبال مامان باباش بگرده – البته اگه هنوز اونجا بودن.

هیچ جا پیداشون نکرد و وقتی فهمید خونه ی بکهیون ولش کردن و گذاشتن روی مبل بخوابه، ریشخند زد.

توی راهش توی راهرو، عکسای بیشتریو از بکهیون در کنار کسی که به نظر میومد برادرش باشه، دید.

بدون هیچ حرفی، عکسارو از نزدیک بررسی کرد و درمورد این فکر کرد که بکهیون هم تغییر کرده و هم نکرده.

وقتی اکتشاف کوچیکش تموم شد، لنگون لنگون برگشت توی نشیمن، بکهیون ساکت پشت سرش میومد و به جز صدای قدماش روی فرش، هیچ صدای دیگه ای تولید نمیکرد.

پرسید:

-پـ پات صدمه دیده؟

و چانیول سرشو به نشونه ی آره تکون داد.

-یه جورایی پیچ خورد.

-بخاطر... من بود؟

و چانیول دوباره سرشو به نشونه ی آره تکون داد.

وقتی فهمید توی چه موقعیتی قرار داره، یه دستشو لای موهاش کشید و ناله کرد.

باید با اتوبوس میرفت خونه – که یعنی تمام راهو تا ایستگاه اتوبوس باید لنگ میزد، بعدش باید میرفت خونه و قبل از رفتن به مدرسه، دوش میگرفت.

نمیدونست میتونه اونروز مدرسه رو دور بزنه یا نه، شاید یادداشتای توی کلاسو از سهون میخواست.

با غرولند کفششو پوشید، درو باز کرد و با یه صدای آروم، متوقف شد.

-کجا میری؟

چانیول چرخید.

-خونه. چرا نباید برم؟

بکهیون دوباره نگاهشو ازش گرفت، شونه بالا انداخت و یه چیزی گفت.

چانیول گفت:

-چی؟

و بکهیون سرشو تکون داد.

Take a ChanceWhere stories live. Discover now