قسمت بيست و نهم

3.2K 492 69
                                    

باخته بودن، ولی آخرش، این باخت مزه ی ترشی توی دهنشون نذاشته بود. به جاش، خاطره هایی از اینکه چطور به اونجا رسیدن، خنده ها، تلاشها و چیزایی که باهاش اومده بود، براشون مونده بود.

بعد از بودن باهم توی رختکن، میتونستن با افتخار بگن از کاری که کردن پشیمون نیستن، حتی اینکه آخرش باخته بودن.

سهون، میتونست بگه یه سودی از اون بازی برده.

-مواظب باش کجا داری میری...

سهون وقتی متوجه شد داره به تنها لوهان نگاه میکنه، حرفشو قطع کرد.

لوهان نگاهشو از نگاه تیز سهون گرفت و تظاهر کرد تاثیری روش نداشته (ولی گونه هاش و حالت ایستادنش گویای همه چیز بود).

لوهان در حالی که با انگشتاش بازی میکرد، گفت:

-ببخشید...

لوهان معمولا اینجوری رفتار نمیکرد، ولی اطراف کسی که یه سال و نیم روش کراش داشت، چطور میتونست اینطوری رفتار نکنه؟

-نـ نه، ببخشید، نشناختمت.

با اینکه لوهان بدون هیچ حرفی غیب شده بود، سهون نمیتونست دروغ بگه که دلش واسه صدا و صورت دخترونه ش تنگ شده.

موهای لوهان به تازگی صورتی پشمکی رنگ شده بود و جوونتر از قبل به نظر میرسید؛ مژه هاش بلند بود و لباش هنوز نرم به نظر میرسید.

سهون ناشیانه گفت:

-پس من فقط... از سر راهت میرم کنار.

و لوهانو دور زد.

بعد از اینکه سهون دورتر شد، یهو صدای لوهانو شنید.

-وایسا!

سهون چرخید، لوهان دوید سمتش، دستشو گرفت، یه چیزی گذاشت توی دستش و دوید رفت.

سهون با حالت سوالی به لوهان و بعدش، به چیزی که توی دستش بود نگاه کرد.

اعداد با عجله به طرز به هم ریخته ای روی یه کاغذ خالی نوشته شده بودن و نوشته ای پایینشون بود: "شماره م."

سهون فقط خندید و کاغذو گذاشت توی جیبش.

🏀

شیومین گفت:

-خیلی خب، اصلا تو چرا داشتی گریه میکردی جونگده؟

-چو...

شیومین گفت:

-منظورم اینه که تو قبل از فینال، فقط یه بار با ما بازی کردی، چرا انقدر یهویی اینهمه احساساتی شدی؟

-شما همتون داشتین گریه میکردین، چطور من میتونستم نکنم؟ بعدشم، ادا در اوردن جالب به نظر میرسید.

سهون طعنه زد:

-درسته.

و بکهیون از اون طرف میز، بهش چشم غره رفت.

Take a ChanceWhere stories live. Discover now