🎴 MᴀᴅNᴇsS | p①

3.3K 311 15
                                    

☆برای‌حفظ‌رنکینگ‌داستان،لطفا‌ستاره‌دادن‌به‌پارت‌ها‌رو‌فراموش‌نکنید♡☆

+تو دیوونه شدی اوه سهون!!!

_میدونم

+میدونی داری چیکار میکنی؟؟

_میدونم

+نمیدونی چقدر ممکنه احمقانه بنظر بیاد این کارت؟

_نمیدونم

+میدونی اگه گیر بیفتی چه دردسری باهاشه؟؟

_میدونم

+تو یه احمق واقعی هستی اوه سهون!!

میدونم....

من واقعا احمق بودم البته این حماقتم رو دوست داشتم...

با شرایط من یک ذره از اینجور شیطنت ها نمیتونست مشکل خاصی ایجاد کنه.

اگرهم ایجاد میکرد درمقابل هدفم اصلا هم خاص نبود!هدف من تنبیه شدن بود.

خیلی ساده و شاید بنظر خیلی احمقانه!

دستام تو جیب شلوارم بود و خیلی بی تفاوت دنبال تاعو راه افتاده بودم.پشت مدرسه، پشت یک ردیف درخت میشد تشخیصشون داد.هر 4نفرشون رو.

لازم به توضیح نیست که چطور احمقانه به تاعو و منی که پشت سرش راه میرفتم، با تعجب خیره شده بودند.

کریس: تو اینجا چه غلطی میکنی اوه سهون؟؟؟

تاعو: کاملا دیوونه شده.میخواد تو بازی امروز باشه.من نمیدونم باید باهاش چیکار کنم.

کریس: تاعو راس میگه سهون؟؟بالاخره دیوونه شدی؟؟

بک: میدونستم اینهمه فسفر سوزوندن ممکنه یه جا خیط بره..زده مغزشو ترکونده!

اووف...کاسه های داغ تر از آش...

شیو:اووووه سهون به جمع احمق ها خوش آمدی!

لی:احمق!به خودمون که نگو احمق!

شیو:تو چرا به من میگی احمق پس؟!

لی:چون از نظر من تو یه احمق کوچولو موچولویی!

شیو:از نظر منم تو یه احمق متوسطی.میبینی؟جمعمون جمعه.اوه سهون به جمع احمقا خوش اومدی!

تقریبا هممون داشتیم به مکالمه ی احمقانه ی اون دوتا احمق به صورت پوکر فیس نگاه میکردیم.البته مطمئنم هیچکدوم اندازه من احمق نیستن!

کریس:واقعا میخوای باشی سهون؟؟این حجم از حماقت از تو بعیده!

_میخوام اینکارو انجام بدم.مهم نیست چی فکر میکنید.من-

احساس کردم یه شی نه چندان سبک از بازوم به شدت اویزون شده.

سرمو برگردوندم و اولین چیزی ک دیدم دوتا چشم درحد توپ تنیس بود و خب لازم نبود خیلی فکر کنم تا متوجه شم خبرها به گوش کیونگسو رسیده و حالا کاملا شوکه، داره سعی میکنه منو منصرف کنه.

🎴 MᴀᴅNᴇsS 1 | دیوونگی‌اول 🎴Sehun Book 📘Where stories live. Discover now