🎴 MᴀᴅNᴇsS | p 22

409 76 33
                                    

حرف نمیزد. حتی وقتی ازش برای گذاشتن سو روی تخت کمک خواستم، در جوابم سر هم تکون نداد. بدون هیچ حرفی همراهیم کرد و بعد از ورودمون به اتاق خودمون، نیم ساعت بود از حمام بیرون نیومده بود. نه صدای آب و نه حرکتی.

اونقدر منجمد بودم که نمیتونستم سراغی ازش بگیرم و تموم اون نیم ساعت رو گوشه ی اتاق بین تخت و پنجره کز کرده بودم و ناخودآگاه منتظر هیولایی بودم که قرار بود از اون در خارج بشه.

سرم رو روی زانوهام گذاشتم و پاهام و بغل کردم. سکوت داشت دیوونه کننده میشد و حس، داشت از سر انگشتام فرار میکرد.

صدای قفل در...چشمام رو محکم روی هم فشار دادم و بیشتر تو خودم جمع شدم. میتونستم تصور کنم بعد از اینکه "اوه سهون لعنتیش " خطاب میشم، چه دردی توی بدنم قراره بپیچه.

این بارم شکست خورده بودم و این حتی دردش از فرداهای اون شب های لعنتی کشنده تر بود.

صدای قدم هاش داشت بهم نزدیک تر میشد. بازوم و اونقدر سفت بغل کرده بودم که حس میکردم جریان خون توی دستم متوقف شده. ناخودآگاه دستام رو سپر سرم کردم. اگر صورتم آسیب میدید جونگین مطمئنا فرداش با دیدنش دق میکرد. وقتی هنوز زخم روی گونه ام رو هرشب با عشق میبوسید و امیدوارانه منتظر محو شدنش بود.

گرماش و روی دستم حس کردم. قراره موهام و تو مشتش بگیره و پرتم کنه.با اینکه باید تاالان عادت کرده باشم اما بی اختیار حس میکنم این بار بیشتر از دفعه ی قبل درد داره.

یک لحظه از ذهنم گذشت شاید عشق هم داره مثل تصور اون درد آشنا بیشتر و بیشتر بزرگنمایی میشه.

اما لرزی که از لمس دستش به بدنم افتاد، تموم تئوری های ذهنیم رو با خاک یکسان کرد. حقیقت این بود که محاله عشق من بتونه از اون اندازه بزرگتر بشه. بدون هیچ اغراقی.

+ هونی...چرا اینجا نشستی؟

تئوری جدیدم رو روی همه ی یافته های ذهنیم تیتر کردم.

"آدم میتونه توی یه لحظه با یه بهونه ی تکراری، دوباره و بارها متولد بشه"

خودم رو تو آغوش پسر کوچولوی روبروم انداختم و فقط یه آرزو کردم:

کاش این آغوش همیشگی ترینه من باشه.

+ چیشده عزیزم؟ چرا میلرزی؟؟ دوباره فشارت افتاده؟؟نباید زیاد مشروب میخوردی.ببینمت... چرا گریه میکنی هونی؟؟

**

با باز کردن چشمم بقیه ی حواسم هم به بدنم برگشت و اولیش بویاییم بود. حتما دوباره زیر سرم بودم.

قبل از کامل شدن دیدم، یه ارزیابی دقیق از موقعیتم کردم. روی تخت دراز کشیده بودم، دستم با جسم سردی سوراخ شده بود، گرمای آشنایی بین انگشتام بود و رطوبت خوشایندی پشت دستم.

🎴 MᴀᴅNᴇsS 1 | دیوونگی‌اول 🎴Sehun Book 📘Where stories live. Discover now