🎴 MᴀᴅNᴇsS | p 24

382 74 10
                                    

_ جونگ؟؟

درب رو پشت سرم بستم و کفشامو با دمپایی هام عوض کردم.

جسمی با سرعت باد از سمت پله ها سمتم هجوم آورد. شاید اگر از سرعت حرکتش شوکه نشده بودم، فرار میکردم.

+ خوبیییی؟؟؟

به دستپاچگیش خندیدم و بغل گرفتمش.

_ تو خوبی وروجک؟! نگرانم کردی...

+این چیه سهون؟!

پلک زدم و هوارو به ریه هام کشیدم.

+چرا پیرهنت خونیه؟!

از نگاه به چشم های متعجبش فرار کردم.

_چیزی نیست...

جابجا شد تا توی مسیر دید من قرار بگیره.

+ تو به این میگی چیزی نیست؟!

خواستم دوباره بغلش کنم که دستمو پس زد. از کلافگی نمیدونستم چیکار کنم.

_ میشه لااقل بریم تو؟! خستم جونگ.

+ جواب منو بده!

پسره ی سمج...خواستنی...

_ چیزی نیس،خون دماغ شدم. همین.

حالا کاملا وارفته بود.

+ از کی شروع کردی به دروغ گفتن هون...؟ خون دماغ میشی و یقه ی پیرهنت کثیف میشه؟!

خودم رو از بین دستاش بیرون کشیدم و سمت کاناپه رفتم تا بشینم و فکرم و آزاد کنم، بلکه بفهمم برای این گندی که زدم، باید چیکار کنم.

+ دعوا کردی؟!

سرم رو بین دستام گرفتم. چرا حواسم به پیرهنم نبود آخه...

_ تصادف کردم. طرف یکم دیوونه بود. چیز خاصی نیس جونگ. حل شد. و من سر ساعت خونه ام...پیش تو...

چیزی که اهمیت داشت همین بود...!

روی مبل تکی روبرویی من تقریبا پخش شد. دوتا دستاش رو تو موهاش فرو برد و با ناباوری به من خیره شد.

+ خدای من... اون صدای تصادف بود... هون تو دعوا کردی تا دیر نکنی؟!

سمتش رفتم و جلوی پاش رو زانو نشستم و دستاشو از بین موهاش جدا کردم و بین دستام گرفتم و روی لبم گذاشتم و تو چشای غمگین و کلافش خیره شدم.
_باهام دعوا نکن جونگ...

با صدای بغضیم زمزمه کردم و دو ثانیه ی بعد تو بغلش بودم.

**

سرم رو از روی پاش 90درجه چرخوندم تا صورتشو ببینم. سرش رو به دسته ی مبل تکیه داده بود و داشت موهامو نوازش میکرد. با دیدن صورتم لبخند زد.

_باید بریم جونگ... دیر میشه.

درجوابم سرتکون داد و خم شد و با شیطنت نوک بینیم رو بوسید. سرم رو بلند کردم و چهارزانو نشستم.

🎴 MᴀᴅNᴇsS 1 | دیوونگی‌اول 🎴Sehun Book 📘Where stories live. Discover now