_ جونگ؟؟
درب رو پشت سرم بستم و کفشامو با دمپایی هام عوض کردم.
جسمی با سرعت باد از سمت پله ها سمتم هجوم آورد. شاید اگر از سرعت حرکتش شوکه نشده بودم، فرار میکردم.
+ خوبیییی؟؟؟
به دستپاچگیش خندیدم و بغل گرفتمش.
_ تو خوبی وروجک؟! نگرانم کردی...
+این چیه سهون؟!
پلک زدم و هوارو به ریه هام کشیدم.
+چرا پیرهنت خونیه؟!
از نگاه به چشم های متعجبش فرار کردم.
_چیزی نیست...
جابجا شد تا توی مسیر دید من قرار بگیره.
+ تو به این میگی چیزی نیست؟!
خواستم دوباره بغلش کنم که دستمو پس زد. از کلافگی نمیدونستم چیکار کنم.
_ میشه لااقل بریم تو؟! خستم جونگ.
+ جواب منو بده!
پسره ی سمج...خواستنی...
_ چیزی نیس،خون دماغ شدم. همین.
حالا کاملا وارفته بود.
+ از کی شروع کردی به دروغ گفتن هون...؟ خون دماغ میشی و یقه ی پیرهنت کثیف میشه؟!
خودم رو از بین دستاش بیرون کشیدم و سمت کاناپه رفتم تا بشینم و فکرم و آزاد کنم، بلکه بفهمم برای این گندی که زدم، باید چیکار کنم.
+ دعوا کردی؟!
سرم رو بین دستام گرفتم. چرا حواسم به پیرهنم نبود آخه...
_ تصادف کردم. طرف یکم دیوونه بود. چیز خاصی نیس جونگ. حل شد. و من سر ساعت خونه ام...پیش تو...
چیزی که اهمیت داشت همین بود...!
روی مبل تکی روبرویی من تقریبا پخش شد. دوتا دستاش رو تو موهاش فرو برد و با ناباوری به من خیره شد.
+ خدای من... اون صدای تصادف بود... هون تو دعوا کردی تا دیر نکنی؟!
سمتش رفتم و جلوی پاش رو زانو نشستم و دستاشو از بین موهاش جدا کردم و بین دستام گرفتم و روی لبم گذاشتم و تو چشای غمگین و کلافش خیره شدم.
_باهام دعوا نکن جونگ...با صدای بغضیم زمزمه کردم و دو ثانیه ی بعد تو بغلش بودم.
**
سرم رو از روی پاش 90درجه چرخوندم تا صورتشو ببینم. سرش رو به دسته ی مبل تکیه داده بود و داشت موهامو نوازش میکرد. با دیدن صورتم لبخند زد.
_باید بریم جونگ... دیر میشه.
درجوابم سرتکون داد و خم شد و با شیطنت نوک بینیم رو بوسید. سرم رو بلند کردم و چهارزانو نشستم.
![](https://img.wattpad.com/cover/185054244-288-k31735.jpg)
YOU ARE READING
🎴 MᴀᴅNᴇsS 1 | دیوونگیاول 🎴Sehun Book 📘
Science Fiction📘 ژانر : درام⚡رمنس⚡ روانشناسی ⚡ انگست 📕کاپل : سکای⚡ کایهون ⚡ کریسبک ⚡ چانبک ⚡ سولی ⚡ شیوچن 🖋گاهی لازمه دیوونگی کنی. گاهی دیوونگی کردن، تنها چاره اته. چاره ی من جونگین بود. باید دیوونه اش میشدم... ~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ 📝#دیوونگی...