🎴 MᴀᴅNᴇsS | p ⑨

621 114 4
                                    

☆برای‌حفظ‌رنکینگ‌داستان،لطفا‌ستاره‌دادن‌به‌پارت‌ها‌رو‌فراموش‌نکنید♡☆

_شام چی دوست داری بخوریم...؟

چشمای خاصش خمار بود و لباش نیمه باز.

چطورمیتونست انقدر خواستنی باشه؟؟

+میخوای...برام آشپزی کنی سهون؟؟

_حداقل تلاش که میتونم کنم...هوم؟؟

بهش خندیدم و ازش جدا شدم. بدنش سست بود و به محض جدا شدنم دو سه سانت روی در سر خورد.

ضعیف تراز اونی بودم که اینهمه نزدیکی رو تاب بیارم. پیشنهاد آشپزی هم نوعی فرار از اون جو داغی بود که خودم شروعش کرده بودم.

سمت آشپز خونه رفتم و سر راهم تلفن رو برداشتم و شماره ی مامان رو گرفتم... بعد از 3تا بوق جواب داد:

+الو سهونی...

_مامان... سلام... کجایین؟

+ما تو راه خونه ی رییس نامیم. شب دیر میایم پسرم.حتما شامت و بخور... راستی... صبح زود پرواز داریم. من میرم چین، پدرت باید بره سنگاپور. احتمالا نمیتونیم خداحافظی کنیم. مراقب خودت باش پسرم... تنها نمون.

_تنها نیستم مامان...جونگین پیشم میمونه...مراقب خودتون باشین... دوستون دارم.

+ما ام دوست داریم پسر عزیزم.

تلفن رو قطع کردم.خب ظاهرا همه چیز برای به فاک رفتن من مهیا بود! از این بهتر نمیشد!

حتی نمیدونستم چی باید بپزم و مهم تراز همه، میدونستم هم بلد نبودم! در یخچال رو باز کردم و جلوش وایسادم.

وقتی به نتیجه ای نرسیدم دستم و تو موهام فرو بردم و روم رو برگردوندم که با نیشخند جونگین درحالیکه به کابینت دست به سینه و کج تکیه داده بود، روبرو شدم. لبخند خجالت زده شرمگینی زدم.

+حدس میزدم قصدت از اون پیشنهاد چیز دیگه ای باشه.

سمتم اومد.دستمو گرفت و سمت کانتر کشید و صندلی رو عقب برد و مجبورم کرد بشینم.

+از اونجایی که یه حرفایی زدیم و یه قولایی دادیم... نمیتونم بذارم دوست پسرم بخاطر بلد نبودن آشپزی خجالت زده بشه.

دوست پسر...من دوست پسرش بودم!! چقدر جذاب... یعنی اونم دوست پسر من بود! از این بهتر نمیشد!

آلارم مغزیم میگفت که بالاخره فاصله ی بین من و دیوونگی به طرز غم انگیزی کم شده.

حالا دیگه خودمم نمیتونستم انکار کنم که اون پسر عسلی دوست داشتنی منو دیوونه کرده بود و من با کمال میل از این واقعه استقبال کرده بودم!

در یخچال و فریزر رو باز کرد و وسایل مورد نیازش رو بیرون کشید و روی کانتر گذاشت.محو تماشاش بودم...چقدر دقیق و مسلط کارارو به ترتیب انجام میداد و هر چند دقیقه یک لبخند محبت آمیز به من میزد. دوست داشتنی...

🎴 MᴀᴅNᴇsS 1 | دیوونگی‌اول 🎴Sehun Book 📘Where stories live. Discover now