☆لطفا♡ستاره☆دادنبهپارتروفراموشنکنید☆
+ نمیشه توام بیای هونی؟؟
یقه ی پیرهنش رو صاف کردم و دستام و روی شونه اش گذاشتم.
_من چندتا کار کوچیک دارم جونگ ... شما دوتا دوست قدیمی حتما حرفای زیادی دارین که به هم بزنین... کارم تموم شد زنگ میزنم بهت.هوم؟؟
لب پایینش و آویزون کرد و بجای صورتم به گردنم خیره شد... میخواست بگه دلش برام تنگ میشه اما خجالت میکشید. تو کسری از ثانیه به آغوش کشیده بودمش.
_منم دلم برات تنگ میشه جونگینم...
سریع ازش جداشدم تا پیرهنش رو چروک نکنم. سرش کاملا پایین بود. پسر عسلی دوست داشتنی من...
_بریم جونگ... لوهان منتظرته.
سوییچ جدید رو کف دستش گذاشتم و همون دستش رو گرفتم و دنبال خودم بیرون بردم.
_سفید یا مشکی؟!
+با ماشین جدید بریم؟؟
_نمیخوای از هدیه پدرت استفاده کنی؟؟
+گوش کن هون تو مجبور نیستی-
_ ما راجع بهش حرف زدیم جونگ... من مشکلی ندارم... پدرت میتونه به اموالش بنازه اما باارزش ترین داراییش مال منه... چیزی که حتی خودش هم نمیتونه بدستش بیاره... تو...
خودش رو از بین دستام به آغوشم منتقل کرد و نرم لبهام بوسید.
+اگه فقط میدونست چقدر احساس خوشبختی میکنم... از تموم لحظه های عمرش بعنوان پدرم شرمنده میشد هون.
روی لبهام زمزمه کرد و دوباره بوسید.
لو: خب... من میتونم بیشتر منتظر بمونم...راحت باشین!
با خنده و خجالت ازهم جدا شدیم.
_صبح بخیر هیونگ...
لو: صبح بخیر سهون. لازم نیس نگرانش باشی. صحیح و سالم برش میگردونم.
_نگرانش نیستم... جونگ میدونه باید مواظب خودش باشه.
با لبخند گفتم و با فشار آرومی به کمرش به جلوی در راهنماییش کردم.
+زود برمیگردم باشه؟؟
تو چشمام نگاه میکرد و و ابروهاش بالا رفته بود. میخواست بهم اطمینان خاطر بده.
_بهت زنگ میزنم عزیزم...حالا سفید یا مشکی؟؟
به دستم که سوییچ دوم توش بود نگاه کرد.
+سفید هون...
آه... جونگین من بالاخره سفید رو انتخاب کرد...
**
+بعد از 3ماه سهون؟! اونم به زور؟!
_متاسفم پروفسور... قرار نبود اینجوری بشه.
YOU ARE READING
🎴 MᴀᴅNᴇsS 1 | دیوونگیاول 🎴Sehun Book 📘
Science Fiction📘 ژانر : درام⚡رمنس⚡ روانشناسی ⚡ انگست 📕کاپل : سکای⚡ کایهون ⚡ کریسبک ⚡ چانبک ⚡ سولی ⚡ شیوچن 🖋گاهی لازمه دیوونگی کنی. گاهی دیوونگی کردن، تنها چاره اته. چاره ی من جونگین بود. باید دیوونه اش میشدم... ~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ 📝#دیوونگی...