🎴 MᴀᴅNᴇsS | p②①

669 87 25
                                    

_دلت میخواد بعد از مراسم چیکار کنیم؟؟

+بشینیم یه مدت طولانی تو چشای هم نگاه کنیم.

_چرا؟؟

+تا باورمون شه قراره با ادم روبروییمون پیرشیم.

_بعد؟؟

+بعد کوتاه ترین بوسه دنیا رو تجربه کنیم.

_چرا کوتاه؟!

+چون قراره یه عمر همو ببوسیم هون... باید عادت کنیم هردفعه بیشتر نگهش داریم. اگه برعکس باشه وقتی پیرشدیم دیگه لبامون بهم نمیرسه!

_هووومم...دیگه؟؟

+اممم... هون!! باید قول بدی تا اخر عمر خودم صورتت و شیو کنم!! حق نداری خودت انجامش بدی!!

_قول میدم عزیزم... دیگه چی؟

+ دیگه... بیا خونه رو رنگ کنیم! دوتایی!!

_خونه به اون بزرگی و؟؟

+ تنبلی نکن دیگه...

_میخواستم عوضش کنم... دوس نداری؟

+نه هونی... همونجا بمونیم... اون خونه یجورایی مقدسه...

_چرا چیزی ازم نمیخای جونگ؟؟ پس من برات چیکار کنم؟!

+سخت ترین کار دنیا به عهده ی توعه!! مجبوری تموم عمر منو دوست داشته باشی!!

_مگه تو مجبور نیستی؟!

+نه سهون... من بی اختیار بعد هر بوسه برات میمیرم.

_دیگه نمیبوسمت!

+اینجوری ام میمیرم... فقط به اختیار خودم.

روی دستش بوسه ای زدم و ملحفه ی سفید و روش مرتب کردم.

_دیگه جلوی من از مردن حرف نزن جونگ.

صورتم رو سمت خودش چرخوند و با چشمای براق قشنگش خیره شد به مردمک رقصونم.

+سهون من بغض کرده... امروز چه صحنه های عجیبی دارم میبینم.

تصور نبودنش،توی هرحالتی، میتونست برام نمود مرگ باشه.

+انقدر دوسم داری هون؟؟

خودش رو جلو کشید و خیره به چشمام پرسید.

_یعنی خودت نمیدونی؟!

+میخوام از زبون خودت بشنوم... مخصوصا وقتی از ترس نبودن من مثه بچه ها بغض میکنی.

دستم مینداخت. یه لحظه حس کردم جامون باهم عوض شده و اون پسر کوچولوی حاضر بینمون، اونروز من بودم.

سرم و روی سینه اش گذاشتم.

_نمیخوام جوابت و بدم.

فینی کردم و چشمام و بستم.

+خدااااا.... نگاش کن چقدر خواستنی و کوچولو شدهههه.

خودم و جمع کردم. چه اشکالی داشت یه بارم من خودم و براش لوس کنم؟!

🎴 MᴀᴅNᴇsS 1 | دیوونگی‌اول 🎴Sehun Book 📘Where stories live. Discover now