🎴 MᴀᴅNᴇsS | P ①⓪

628 119 4
                                    

☆برای‌حفظ‌رنکینگ‌داستان،لطفا‌ستاره‌دادن‌به‌پارت‌ها‌رو‌فراموش‌نکنید♡☆

من رو داخل هل داد و درو پشت سرش بست و قفل کرد. هول کرده بودم. ضربان قلبم خیلی تند شده بود.

اتاق تاریک بود اما نوری که از لامپ کوچه به اتاق میتابید برای دیدن بدن بی نقص و حرکاتش کافی بود.

فاصله سه قدمی بینمون رو در حال باز کردن دکمه های پیرهنش طی کرد.

اگه تا اون لحظه فکر میکردم، ممکنه حتی یک درصد بتونم درمقابلش مقاومت کنم با دیدن خطوط عضله ی بدن عسلیش تموم احتمالات رو خودم توی یه صندوقچه ریختم، درش رو چنتا قفل زدم و انداختمش تو اوقیانوس...

نمیخواستم مقاومت کنم!

روبروم با فاصله ی کمتر از 10سانت ایستاده بود و داشت پیرهنش رو با سر دادن از ساعدش کاملا از تنش خارج میکرد و به صورت من خیره شده بود.

نمیدونستم باید چیکار کنم... بدنم میل به فرار و قلبم میل به بیرون پریدن داشت. دستم شل شد و از هم باز شد.

انگشتام بدون اختیار به سمت عضلات شکمش کشیده شد. هم نرم بود هم سفت... و هم داغ.

حرارتی که از سرانگشتام به کل بدنم سرازیر شد دلیل کوبیده شدن لب هامون روی هم و افتادن جونگین روی تخت در کسری از ثانیه بود.

خیلی نرم روی تخت قرار گرفتم و جام با جونگین عوض شده بود. تو اون شرایط هم حواسش بهم بود و این واقعا بهم حس امنیت میداد. حداقل وقتی که هنوز خودش بود...

روم خم شده بود و دست راستش درحال نوازش صورتم بود.

+هونا.... حتی نتونستم هیچوقت این حالت رو تصور کنم... چقدر از همیشه زیباتری...

یاد دیشب و حرفاش افتادم. بدنم لرزید. واقعا چقدر متفاوت بود. چقدر دوست داشتنی ...

حس میکنم از کابوس دیشب بیدار شدم و الان تو رویای شیرینی فرو رفتم. در عرض کمتراز 24ساعت چقدر همه چیز زیر و رو شده بود.

حس لمس شدن شکمم با گرمای بینظیر انگشتاش از فکرو خیال تو آغوشش پرتم کرد.خدای من... دوستش داشتم و این اصلا صغری کبری چیدن نداشت!

سرش رو بین دستام گرفتم و سمت خودم کشیدم... حالا میتونستم نفس بکشم... پوست نازک شده لباش رو به دندون میگرفتم و آهش رو تو دهنم شکار میکردم.

بدنش تقریبا روی من افتاده بود و با فشاری که به زانوش بین پاهای من وارد میکرد میخواست وزنش رو روی بدن آسیب دیده ی من نندازه.

دستم و دور کمرش حلقه کردم و مجبورش کردم به جای فشار آوردن به خودش کنارم دراز بکشه و با خیال راحت بازی بوسه مون رو ادامه بدیم.

زبونی به جفت لب های درشتش زدم و کمی عقب کشیدم تا چهره ی خمار و چشمای مستش رو ببینم. دلم براش تنگ شده بود...

🎴 MᴀᴅNᴇsS 1 | دیوونگی‌اول 🎴Sehun Book 📘Where stories live. Discover now