☆برایحفظرنکینگداستان،لطفاستارهدادنبهپارتهاروفراموشنکنید♡☆
سو: سهون تو چرا اینجوری راه میری؟؟
خشکم زد.سریع سمتش برگشتم که پایین تنه ام تیر بدی کشید. دستم و به کمرم بردم که کیونگسو خودش و بهم رسوند و زیر بغلم رو گرفت. بدتر از این ممکن نبود.
سو: حرف بزن اوه سهون! چه بلایی سرت اومده؟...کاره اونه؟؟
_داد نزن سو!...چیزیم نیست...یکم استراحت کنم خوب میشم...
سو: اون این بلا رو سرت آورده سهون؟؟
جلوی دهنش رو گرفتم.آخرین چیزی که میخواستم کسی از زندگی شخصیم بفهمه، ماجرای دیشبم بود که اونم فقط به خودم مربوط نبود.
_گوش کن سو...دستم و گاز نگیر گوش کن ببین چی میگم! از این ماجرا حتی خود جونگینم خبر نداره...متوجه حرفم میشی؟؟ا اون اگه بفهمه وقتی تو حال خودش نبوده چه بلایی سر من آورده نمیدونم باخودش ممکنه چیکار کنه! همین حالا و همین جا این قضیه رو بین خودمون دونفر خاک کن! فهمیدی؟؟
چشمای درشتش رو با اشک بهم دوخته بود و آروم سر تکون میداد. دلم با دیدن اشکاش آتیش گرفت. اون از خودم بیشتر نگرانم بود.مثل همیشه.
سو: تو یه احمقی اوه سهون.
نفس عمیقی کشیدم.
_میدونم...
هیچکدوم حرفی نزدیم اما با هدایت سو به طرف خونه و اتاقم رفتیم.بالا رفتن از پله ها به حد مرگ درد آور بود. انگار لحظه به لحظه از صبح درد داشت بدتر و شدید تر میشد.
در تمام این لحظات سو وزنم رو روی بدن کوچیکش میکشید و کمکم میکرد. سمت تخت برد و نشوندم.خودش داخل حمام رفت . از صدای آب معلوم بود داره وان رو پر میکنه.
بدون حرفی پایین رفت و با چند پاکت شیر و ظرف عسل بالا اومد.حتی بهم نگاه هم نمیکرد.
سعی کردم لباسام و از تنم دربیارم.
دردم خیلی بیشتر شده بود و تقریبا طاقتم رو بریده بود.
چند دقیقه بعد دستی سمتم دراز شده بود و کمکم میکرد بلند شم. باقیمونده ی لباس هام به کمک کیونگ از تنم خارج شد و با لباس زیرم سمت حموم حرکت کردم.
وقتی داخل وان شدم و لباس زیرم رو دراوردم هردو متوجه لکه خون روی اون شدیم.
کیونگ دوباره چشماش پراز اشک شد و همچنان بدون حرفی کمکم کرد بشینم. خواست از حموم خارج شه که دستش رو گرفتم.
_سو...ممنونم ازت...میدونی خیلی دوستت دارم درسته؟؟
فینی کرد.
سو: دهنت و ببیند سهون.
صداش گرفته بود.
_میشه ازت خواهش کنم لوهان و خبر کنی بیاد پیشم؟؟ باید باهاش حرف بزنم...
YOU ARE READING
🎴 MᴀᴅNᴇsS 1 | دیوونگیاول 🎴Sehun Book 📘
Science Fiction📘 ژانر : درام⚡رمنس⚡ روانشناسی ⚡ انگست 📕کاپل : سکای⚡ کایهون ⚡ کریسبک ⚡ چانبک ⚡ سولی ⚡ شیوچن 🖋گاهی لازمه دیوونگی کنی. گاهی دیوونگی کردن، تنها چاره اته. چاره ی من جونگین بود. باید دیوونه اش میشدم... ~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ 📝#دیوونگی...