☆برایحفظرنکینگداستان،لطفاستارهدادنبهپارتروفراموشنکنید♡☆
مرد خوش پوش و خوش قامتی که حدود 60 ساله بنظر میرسید و جذبه ی خاصش اجازه نداد بهش بیشتر خیره بشم و سرم رو پایین انداختم. کابوس اخیر شبهام حالا روبرومون ایستاده بود...
+پدر
هیچ صدایی از هیچکس درنمیومد. حتی نفس کشیدن ها هم آهسته تراز حد معمول بود.
دستام ناخودآگاه شل شد و دستای جونگینم از بینش سر خورد و این اتفاق کوچیک شاید شروع تمام سر خوردن های آینده ی ما بود.
این حرکت از چشم پدرش دور نموند. اگر متوجه نمیشد که کیم جونگده بزرگ صدا کردنش اغراق آمیز بنظر میرسید.
سکوت داشت بیش از حد طولانی میشد. بااینکه اصلا دلم نمیخواست مرکز توجه اون آدما قرار بگیرم اما تموم توانم رو جمع کردم که نقش میزبان رو خوب بازی کنم.
_خوش ... اومدید...
سرم رو به نشونه ی احترام خم کردم که از حرکت های ریز پشت سرم متوجه شدم بقیه هم به خودشون اومدن و شاید دارن تعظیم میکنن.
+ بفرمایید پدر.لژ رو مخصوص شما آماده کردیم.
بهش نگاه کردم. حاضر بودم قسم بخورم نگاهش یک لحظه هم از صورت نیمه خامه ای من حرکت نکرده بود و سنگینیش بدون اغراق کمرشکن بود.
این تماس چشمی یک ثانیه طول کشید.
از گوشه ی چشم تکون دادن سرش رو دیدم و کنار کشیدم تا ازبینمون رد شه و به سمت لژ بره.
به محض خارج شدنش از اون فضا همه نفس ها به سینه برگشت.
دست کریس پشت کمرم نشست و لبخند دلگرم کننده ای روی لبش نشوند. اما من دلگرمی از اون پسر کوچیک میخواستم که سرش پایین بود و بهم نگاه نمیکرد.
لو: صورتت و تمیز کن سهون... چیزی نیست... درست میشه...
تائو: نگران چیزی نباش سهونا... ما همینجاییم.
لبخند زورکی ای زدم و بدون توجه به جونگین سمت سرویس رفتم و سریع صورتم رو شستم و بیرون اومدم. پشت در منتظرم بود.
+هونا... آروم باش...
دستم و گرفت و بالا کشید تا بوسه ای روش بشونه. تنها عکس العملم فشار دستم بود.
_بریم جونگ...
بدون هیچ حرف دیگه ای سمت در نیمه ی لژ رفتیم و با مکث کوتاهی با فشار دست جونگین روی در وارد شدیم.
پدرش روی صندلی وسط پشت میز پذیرایی نشسته بود و مشخصا با پای روی پا انداخته و حالت دست به سینه اش منتظر ما بود.
+خوش اومدی پدر... این سهونه...
دوباره اون نگاه سنگین و قطعش از طرف من.
YOU ARE READING
🎴 MᴀᴅNᴇsS 1 | دیوونگیاول 🎴Sehun Book 📘
Science Fiction📘 ژانر : درام⚡رمنس⚡ روانشناسی ⚡ انگست 📕کاپل : سکای⚡ کایهون ⚡ کریسبک ⚡ چانبک ⚡ سولی ⚡ شیوچن 🖋گاهی لازمه دیوونگی کنی. گاهی دیوونگی کردن، تنها چاره اته. چاره ی من جونگین بود. باید دیوونه اش میشدم... ~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ 📝#دیوونگی...