25؛ تکرار یک سناریو

22 2 0
                                    

د.ا.ن لویی

ساعت پنج بعد ازظهر بود و تازه از پیاده روی طولانی و دو ساعته برگشته بودم.

از در پشتی وارد شدم و قلاده کلیفورد رو گوشه ای پرت کردم.

- بیا پسر خوب!

کلاه و هودیم رو انداختم روی مبل، کلیف رو بردم حمام و شستمش و براش آهنگ خوندم و اون هم دمش رو تکون می داد و لذت می برد.

بعد از خشک کردنش، بردمش به سمت زمین بازیش و کمی بیسکوئیت براش ریختم و اجازه دادم آزادانه با اسباب بازی هاش بازی کنه و بجوه.

ساعت شش و ربع بود که از حمام بیرون اومدم و از شدت خستگی و سبکی روی کاناپه ولو شدم که یکهو صدای زنگ گوشیم اومد.

--{عصر بخیر تومو!}--

با لبخند روی کاناپه جابجا شدم و تایپ کردم:

Louist91: !عصر شما هم بخیر، پرنسس

AnittaMc: اوضاع چطوره؟ خوش می گذره؟

Louist91:
تازه از پیاده روی برگشتم، دوشی گرفتم و الان روی کاناپه ولوعم.

AnittaMc: !یه قهرمانی، تومو

خندیدم و در جواب تایپ کردم:

Louist91:
و تو هم یه پیشخدمت کیوت و مهربونی!

AnittaMc: ^-^

Louist91:
یه سوال برای من، شما دخترا چطور این شکلک ها رو می سازید؟

AnittaMc: خوشت اومده؟

Louist91: .فقط کنجکاوم

AnittaMc:
با کمی خلاقیت + یک کیبورد + دو انگشت.

Louist91: !چه دقیق و مفید

AnittaMc:
یه سوال هم برای من، امروز تنها رفتی بیرون؟

Louist91: .نه، با سگم رفته بودم

AnittaMc:
با سگت؟ آوه خدای من! تو سگ داری؟

Louist91: "کلیفورد"

Louist91:
و قبل از اینکه بپرسی، تریر سیاه.

AnittaMc: !آوه، چه شیرین

Louist91: *ایموجی سگ*

Louist91:
تا چند دقیقه دیگه باهاش آشنا می شی!

AnittaMc: واقعاً؟ "چند دقیقه دیگه"؟

DowntownDonde viven las historias. Descúbrelo ahora