❇️Part 1❇️

891 43 50
                                    

خب دوستان، اول اینکه ممنون فرگاتن لاو رو میخونید، دوم اینکه هر داستانی از اول جذاب نیس، پس باید بذارید یکم بگذره تا سوالات تو ذهنتون شکل بگیرن
و سوم، مهمتر از همه، لطفا بکوبید رو اون ستاره گوگول مگول پایین صفحه
دوستدارتون ریتا



از کجا شروع کنم
از روز اولی که پامو تو این عمارت گذاشتم
یا روزی که شدم خانم این خونه
یا از قبلترش
از روزی که با کای آشنا شدم. زمانی که حتی فکرش هم نمی کردم دیدار ما با برنامه قبلی باشه
حداقلش من اینو نمیدونستم










شارون
۲۲ ساله
دانشجوی رشته حقوق
پیانیست
...
+واااااای شارون تو دوباره داری بیوگرافی مینویسی، واقعا که بیکاری!
- قبلی یکم قدیمی شده بود
+ و این یعنی حتما تو قدیمی شدی؟
- چطور دلت میاد بگی من قدیمی شدم، اصلا میتونی این حرفو بزنی؟
نه واقعا میتونی؟
+ باشه
- بگو دیگه من قدیمی شدم؟
+ نه
- پس چی میگی؟
+ واااااای باشه اشتباه کردم
- حالا درست شد( لبخند ملیح)
استاد وارد کلاس شد. همه بلند شدن و سرشون رو پایین گرفتن چون به حرفش گوش نکردیم و دوباره نمره های پایین آوردیم
٬ بهتون گفته بودم نباید این سری کمتر از c بگیرید ولی خیلی ها d گرفتن.
با این روند بد نمیتونید این ترم روی پایان نامه کار کنید چون خیلیا این درسو میوفتید و باید دوباره بخونید

-نه خدای من امکان نداره، من میخوام زودتر درسمو تموم کنم
٬خانم لی شما باید قبل از آزمون به این فکر می کردید که آیا میخواید دوباره این درس رو بخونید یا نه!
- ولی من مطمئن بودم نمره خوبی گرفتم!
٬ نمرات رو روی تابلو اعلانات میذارم. بعد از کلاس متوجه نمرات میشید

استرس زیادی داشتم تا بالاخره کلاس تمام شد.
بلافاصله با سولار بسمت خارج کلاس رفتیم. خیلی شلوغ بود و سولار بسختی تونست نمره ها رو بخونه. باورم نمیشه! من نمره Aگرفتم! فکر میکردم نمرم خوب شده باشه اما نه در این حد. سولار نمره B گرفته همون طور که خودش حدس میزد
صبر کن ببینم،
کیونگسو هم نمره A گرفته؟! این امکان نداره
یعنی ممکنه ما با هم همگروه بشیم برای پایان نامه؟!
(توضیح: کسانی که نمرشون مثل هم باشه با انتخاب استاد با هم گروه میشن
پایان نامه منظور یه پایان نامه میان تحصیل در دانشگاه هست که برای ورود به
سال بالاتر باید بنویسن بجای آزمون ورودی^_^)
خوشی نمره کاملم با همگروه شدن با کیونگسو از بین رفت
چون کیونگسو بمن اعتراف کرد که عاشقمه در حالیکه من اصلا اخلاق اونو
دوست ندارم-_-

اسامی همگروهی ها رو توی تابلو زدن. طبق پیشبینی که داشتم با اون آدم اخمو همگروه شدم. حالا باید به مدت دو هفته کنارم تحملش کنم. از این بهتر نمیشه

چند روز گذشت و پایان نامه با خوبی و خوشی داشت تموم میشد
۷_۸ روز بعد...
با خستگی فراوان رسیدم خونه. فقط در حد سلام و اعلام حضور مادرمو دیدم و بسمت اتاقم رفتم. درو باز کردم و مستقیم خودمو انداختم روی تخت
چند دقیقه بعد مادرم وارد اتاق شد
¥ زود پاشو لباسات رو عوض کن، مهمون های مهمی داریم
- مگه مهمون های شما نیستن که فقط مهمن؟ این چه ربطی بمن داره؟
¥ ایندفعه برای تو نه من عزیزم، واقعا باورم نمیشه که دیگه وقتشه از پیشم بری
- چی داری میگی مامان؟ من کجا رو دارم برم؟
¥ رئیس کمپانی لونار مون امشب مهمون ما هستن و میدونی که یه پسر جوون دارن
- خب؟ منظورتون؟!
¥ بخاطر تو دارن میان
- امکان نداره. من از همین الان میگم نه
¥ أین فرق داره حداقل باید یمدت باهاش باشی، نمیشه هر کی اومد بگی نه
- آخه مامان...
¥ آخه نداره، این حرف پدرته، حتما چیزی توی اون پسر دیده که میگه باید قبولش کنی!
- چرا نظر من مهم نیست؟
¥ قبلا نظرت رو دادی! به اندازه کافی نه گفتی حالا هم پاشو به سر و وضعت برس

Forgotten love Where stories live. Discover now