❇️Part 12❇️

138 20 0
                                    

حدود یک ماه از ازدواجمون گذشته و وضعیت بدنی شارون هم بهتر شده، دیگه کمتر دچار ضعف و بی حالی میشه، داروهای کمتری مصرف میکنه

وضعیت شرکت هم خوبه، همه چیز طبق نقشه و برنامه ریزیم پیش میره جدای اینکه حس میکنم اطلاعات محرمانه به بیرون درز میکنه

صبح با صدای ساعت بیدار شدم، پرده های تخت به سمت پایین آویزون بودن، سر شارون رو بازوی لختم بود، دیشب با شارون بودم، مدتیه که قصد دارم بچه دار بشیم ولی هنوز مخالفت میکنه البته به نظرش احترام میذارم چون اون کسیه که باید بچه رو درون خودش پرورش بده

سعی میکنم دستم رو از زیر سرش بلند کنم که صداش در میاد و دستش رو میذاره رو شکمم

_ شارون بیدار شو، امروز کار دارم باید قبل از رفتن ببرمت حموم

- نمیخوااادددد...

_ اوندفعه چون نبردمت باهام قهر کردی الان هم پاشو

- نمیخواااااممم

یه مدته تنبل شده، صبحا دیر بیدار میشه، قبلا خیلی راحت تر بلند میشد

_ باشه پس من زود کارامو انجام میدم، خودت مجبوری تنها بری، کمک خواستی به سولنان بگو

سولنان یکی از خدمتکار های جوونه، با هم دوست شدن، در واقع سولنان برای محافظت از شارون اینجاست، چون خوشش نمیومد کسی رو با عنوان محافظ براش بذارم سولنان رو انتخاب کردم که بعنوان یکی خدمه تو خونه باشه و

 ۲۴ ساعت  مواظبش باشه

- یاااااا، چطور به سولنان بگم اخهههه:-|

_ پس پاشو

- جونگینااااا خستمهههه

_ باشه من رفتم 

- بااااشه پاشدم، ربدوشامبرمو بده

_ نمیخواد دیگه، فقط تا حموم میخوای بپوشی

- اول صبحی بی ادب شدیااا

_ حداقلش من صبحا بی ادب میشم تو که شبا...

- یااااا سکوت کننننن

_ باشه باشهB-)

لباسش رو بهش دادم

- روتو اونور کن

_ حالا انگار تا حالا ندیدمش، همین دیشب بوداااا

- عزیزم، انگار دلت هوس کتک کرده

_ هوس که کرده ولی خب کتک نه

- ۰_۰

_ خب دیگه پاشو، مسخره بازی کافیه

رفتیم حموم، با کلی دردسر کارمون تموم شد، وقتی اومدیم بیرون سریع موهاش رو خشک کردم، هوا داره کم کم سرد میشه، اگر مواظبش نباشم از همین الان سرما میخوره

Forgotten love Where stories live. Discover now