❇️Part 19❇️

158 23 21
                                    

با اینکه تعداد ووت ها به اونی که گفتم نرسیدن، ولی واقعا کار سختیه که بخواید وقتی آنلاین هستین داستان رو باز کنید و بزنید رو اون ستاره؟! 😑
من فقط خواستم 10 تا آمار ووت بره بالا، ولی چیکار کردین؟!
این سری دیگه بخاطر همون چند نفر هم که هر سری ووت و نظر میدن هم اپ نمیکنم تا امار بره بالا، یکیتون از اول داستان ووت بده تا اینجا میشه 19 تا!!!
شرط اپ بعدی 165 ووت






صبح با احساس چیزی رو صورتم بیدار شدم، تمام تلاشم بر این بود که بهش اهمیت ندم ولی با گذشت زمان بیشتر احساسش میکردم، وقتی چشمام رو باز کردم جونگین رو دیدم که هنوز رو تخت کنارمه و سرم رو دستشه، صورتش کنار صورتمه و همه اش بهم بوسه های ریز میزنه.

- یااااا

_ عجبی، بیدار شدی!

- چرا بیدارم کردی! خستمه

_ جدیدا تنبل شدی، باید زودتر بیدار بشی

- ساعت چنده!

_ حدودای ۱۱

راست میگفت، خیلی خوابیده بودم، شب قبل هم زود خوابم برده بود.

_ زود بلند شو کارات رو انجام بده، ظهر وقت دکتر داری.

- امروز سونوگرافی دارم؟

_ آره.

۲ ماه از زمانی که فهمیدم حامله ام گذشته و الان ۴ ماهمه، قراره با سونوگرافی امروز اگر بشه بفهمیم جنین دختره یا پسر. دل تو دلم نیست، خیلی وقته منتظر این لحظه ام، لباس خوابم رو عوض میکنم، با هم میریم پایین و صبحانه میخوریم.

_ با دکترت حرف زدم، یه کلینیک خوب بهم معرفی کرد

- کجاست؟

_ همین نزدیکیاس. نگران مسافتش نباش.

- باشه

_ چند روز دیگه با هم میریم، ببینم چه کارایی میکنن.

- میشه حرکات رو ازشون بپرسیم و تو خونه انجام بدم؟

_ چرا؟!

- تو خونه بیشتر احساس راحتی میکنم، حالا بذار جاش رو هم ببینم شاید نظرم عوض شد.

_ باشه، قرصات یادت نره، من باید برم بیرون، زود برمیگردم

- دیر نکنیاااا 

_ چشمم

بعد از رفتن جونگین به اتاقی رفتم که قراره برای بچمون آماده اش کنن.

دقیقا کنار اتاق خودمونه ولی کوچیکتره، طی چند روز اینده شروع به تعمیرش میکنن تا مطابق با جنسیت بچه دکورش رو بچینن.

چند وقت بعد از اینکه به جونگین گفتم بارداریم رو به مادرم خبر بده، مادرم با وسایلش به اینجا اومد تا پیشم باشه، اوایل خیلی سختی کشیدم، بخاطر تهوع های صبحگاهی، ولی الان بهتر شدم و بوی غذا ها اذیتم میکنه.

Forgotten love Where stories live. Discover now