با نور خورشید که تو چشمم می تابید بیدار شدم، تا چشمم رو باز کردم دستمو توی دست یه مرد دیدم، بهش که دقت میکنم میبینم حلقه عروسیمون دستشه، این یعنی جونگینه، ولی تا جایی که یادمه اون ازم عصبانی بود!
فکر میکردم تو اتاق خودمون هستیم ولی وقتی اطرافمو نگاه میکنم میبینم تو بیمارستان هستیم.
یکدفعه نگران میشم! نکنه، نکنه بچه ام از دست رفته باشع؟!
دست جونگین که کنار دستمه رو میگیرم، با اینکه رابطمون خوب نیست ولی تنها تکیه گاهمه، تنها کسی که میتونم بهش اعتماد کنم و خودمو بسپارم دستش.
دستش رو فشار میدم تا استرسم کمتر بشه، که یهو حس میکنم از پشت بیشتر میرم تو بغلش، دستش که دور شکممه بیشتر به عقب میبرتم.
- جونگینااااا
_ جانم
- حالش خوبه؟!
_ چرا زودتر بهم نگفتی؟
- میخواستم، اما نذاشتی
تو صدام بغض بود، هر آن منتظر شنیدن خبر بد بودم که بشکنه، من تازه یه روزه که فهمیدم مادر شدم، ولی...
_ متاسفم
- چی!
_ متاسفم که بهت شک کردم و باعث شدم اذیت بشی
- بهم بگو، اگر زنده نمون...
_ اون بچه به اندازه کافی معصوم و قوی بوده که نخواد یه درد عمیق رو قلب پدرش بذاره
- یعنی زنده ست؟
_ اره، به لطف تو زنده ست، تو مقاومت نشون دادی و باعث شدی یه عمر پشیمونی نکشم
خوشحال شدم که بهم گفت اتفاقی براش نیوفتاده.
دستم رو از دستش در میارم، میخوام بشینم که با دستش که رو شکممه مانع میشه
_ میخوای چیکار کنی؟
- میشه بشینیم!
_ آره
با هم رو تخت نشستیم و سمت هم برگشتیم، دلم برای صورت ارومش تنگ شده بود، طاقت نیاوردم و رفتم جلو و دستم رو انداختم دور گردنش و سرم رو توی گردنش فرو بردم
دیگه نتونستم بغضم رو نگه دارم، اشکهام سرازیر شدن
- دلم... دلم برات... تنگ... شده بود(TT)
- تو این... دوران... سخت... تنهام... گذاشتی
متقابلا دستش رو گذاشت رو کمرم و به خودش فشردم
_ فقط میتونم بگم متأسفم، جبران میکنم
ازش فاصله گرفتم، نگاهم افتاد به لبش، الان دو هفته ست که جلوی خودمو گرفتم که لمسش نکنم ولی دیگه تحمل نمیکنم، دستام رو میذارم دو طرف صورتش و خیلی اروم لبم رو میذارم رو لبش، تا چند لحظه اول فقط یه تماس ساده بود ولی به خودم جرئت دادم و مک ارومی از لب پایینش گرفتم، با اینکارم حریص تر میشم و مک های محکم تری میزنم، انگار دلتنگیم رو دارم سر لباش خالی میکنم، بعد مدتی که کنترل بوسه دست من بود اون دست به کار میشه و کنترلش رو بدست میگیره، اینجور که معلومه اون از من بی طاقت تره، مدتی لبامون رفع دلتنگی میکنن، سرامون رو فاصله میدیم، تو چشم هم نگاه میکنیم.
KAMU SEDANG MEMBACA
Forgotten love
Fiksi Penggemar❇️شخصیت ها: کای، چان، جیسو(شارون)، کریس، کیونگ ❇️ژانر: رمنس، معمایی، اسمات جونگین رئیس کمپانی لونار مون در پی اتفاقاتی با خواهر مامور ارشد NNS ازدواج میکنه، با خواهر کسی که در پی پیدا کردن مدرک کار های غیر قانونی علیه خودشه... و چی میشه زمانی که بخا...