❇️Part 20❇️

154 22 15
                                    

نمیخوام مثل خواننده هام بی معرفت باشم
لطفا همونایی که ووت میدن، حداقل یه قلب برام بذارن بدونم تنها نیستم😪





( شارون)

با سر و صدا از خواب بیدار شدم، اطرافمو که نگاه کردم متوجه شدم تو اتاق خودمونم، ساعت رو نگا کردم، نزدیکای ۱ ظهر رو نشون میداد، نشستم، خواستم بلند بشم که دیدم به دستم سرم وصله، سوزنش رو از دستم خارج کردم، از رو تخت بلند که شدم سرم گیج رفت، دستم رو میز گرفتم که نیوفتم ولی با ضربه ای که بهش وارد شد ظرف شیشه ای روی میز افتاد رو زمین و شکست.

با صدای شکستن نارا وارد اتاق شد

نارا: بیدار شدی! حالت خوبه؟ 

- جونگین... خوبه!

نارا: بهتره به فکر خودت باشی تا اون احمق، معلوم نیس چرا تا اون موقع بیرون بوده که بهش حمله کردن و ...

بهش گوش ندادم و بلند شدم، با وجود سرگیجه ام دستم رو به دیوار گرفتم و به سمت در راه افتادم

نارا: زن و شوهری یکی از یکی احمق تر، چرا من گیر شما دو تا افتادم!

دستم رو گرفت و کمکم کرد که راه برم

نارا: حالت خوب نیست، اول یه چیزی بخور بعد...

- بهوش اومده؟

نارا: چرا بهم گوش نمیدی! وضعیت خودت از اون مهمتره، حواست هست که حامله ای!

- اول... اون...

نارا: باشه، ولی زود باید یچیزی بخوری

- باشه

از اتاق که خارج شدم دیدم هنوز پرستار از اتاقش خارج میشه

نارا: نگران نباش، حالش بهتره ولی خب باید بهش رسیدگی کنن، بخاطر همین تردد تو اتاقش زیاده.

یکم خیالم راحت شد ولی باید با چشم خودم میدیدم که بهتر شده.

وقتی وارد اتاقش شدم دیدم هنوز دکتر بالای سرشه و داره چیزایی رو یادداشت میکنه

وقتی بقیه دیدنم از تختش دور شدن و اتاق رو خالی کردن، دکترش که برگشت منو دید.

دکتر: چرا با این وضعیت بلند شدید خانم! 

نارا: به حرفم گوش نداد، خیلی نگران جونگینه.

دکتر: نگران نباشید، ازش عکسبرداری کردیم، شکستگی نداره، فقط بخاطر ضرب دیدگی بدنش کبوده، زخماش هم تا چند روز دیگه کاملا خوب میشن، پس لطفا به فکر خودتون باشید.

- ممنون

بعد از زدن حرفاش از اتاق خارج شد، منم رفتم کنار تخت جونگین، بهوش اومده بود ولی چون بدنش درد می کرد نمیتونست بشینه.

وقتی کنارش رسیدم سرش رو سمتم گردوند، صورتش دیگه خونی نبود ولی خب پر از زخم بود، زیر چشمش هم کبود شده، با دیدن وضعیتش که نمیتونه حرکت کنه و بدنش کاملا زخمیه چشمام پر از اشک شدن، وقتی دید دارم گریه میکنم دستیش که نسبتا سالم بود رو به نشونه اینکه برم کنارش و دراز بکشم تکون داد.

Forgotten love Where stories live. Discover now