❇️Part 5❇️

145 20 0
                                    

رسیدم خونه، خستگی از بر و روم میبارید، مستقیم رفتم تو اتاقم

هنوز چند تا پرونده بود که باید بهشون رسیدگی میکردم ولی توانشو نداشتم

هنوز باور نمیکنم اینقدر راحت منو قبول کرد، اینکه تا کمتر از یک ماه با هم ازدواج میکنیم، کریس یکم زیادی تو امور مربوط به من دخالت میکنه ولی باید تا روز عروسی صبر کنم، تا روزی که شارون مال من بشه

& بالاخره تلفنتو جواب دادی!

_ زود کارت رو بگو، خستم

& میخوام ببینم چی شد؟

_ بهم اعتراف کرد

& درباره؟

_ اینکه عاشقم شده

& واااه، باورم نمیشه جونگین! اون دختری نبود که براحتی قبول کنه!

_ براحتی قبول نکرد، کلی سختی کشیدم، اخلاق منو که میدونی، اینکه نشون بدم یه آدم عاشق پیشه ام واقعا سخته

& به بعدش فکر کن، اینکه یه زن خوب داری و تو کارات آزادی بیشتری خواهی داشت

_ امیدوارم همینطور بشه، خب دیگه من باید بخوابم، شب خوش

& باشه شب بخیر

بعضی وقتها که بهش فکر میکنم میبینم واقعا دوسش دارم ولی نباید خیلی تو رفتارم نمایان بشه

چند روز گذشته و به روز عروسی نزدیک تر میشیم، تمام وسایل خریده شدن

لباسمو انتخاب کردم، ولی خیلی خوب شد که به جونگین درباره انتخابم چیزی نگفتم چون میدونم اونشب تا منو ببینه متحیر میشه:-)

جونگین تمام کار های مربوط به خونمون رو انجام داد، همون طور که من درباره چهره و تیپ شب عروسی بهش چیزی نگفتم اون هم تلافی کرد و درباره خونمون بهم چیزی نگفت

با گذشت زمان احساس بینمون عمیق تر میشه، من بیشتر بهش وابسته شدم

جوری که با زنگ زدن هم دلتنگیم رفع نمیشه، بعضی وقتها بهش گله میکنم که چرا بیشتر به دیدنم نمیاد، میدونم کار های زیادی سرش ریخته ولی میخوام منو هم درک کنه، اینکه الان فقط اونو تو ذهنم دارم

هر فکری که میکنم آخرش به اون میرسه، امیدوارم قلبم اشتباه نکرده باشه و شرمنده حسم نشم.

کمتر از ۳ روز به عروسی مونده، همه شور و شوق دارن!

برای تمام کسانی که میخوایم دعوت کنیم کارت دعوت فرستادیم

همه چیز رزرو شده، فقط تنها چیزی که آماده نیست خود منم

جونگین بصورت حدودی گفته خونه رو کجا گرفته، خیلی ذوق دارم بدونم چجور دکوراسیونی رو اجرا کرده

+ به به عروس خانمممم

- واااااای سولار نمیدونی دل تو دلم نیست

Forgotten love Where stories live. Discover now