❇️Part 28❇️

122 15 18
                                    

بشتابید بشتابید
خبرهای جدید در راه عست
منتظر نظرات شما هستیم
نویسنده بدجنس هم خودتونید



(کریس)

از وقتی چن بهم گفت تو شرکت حرکات مشکوک دیده دیگه تماس نگرفته، نگرانی عجیبی دارم که نمیدونم بخاطر چیه، هیچوقت تو هیچ عملیاتی اینجوری دلشوره نداشتم که امروز دارم.

سعی کردم با اطلاعات پرونده خودم رو سرگرم کنم تا بهم خبرای جدید برسونن.

ظهر بود که چن باهامون تماس گرفت 

£ خب فهمیدی چخبر بوده!

× آره فقط خونسردیتو حفظ کن کریس

£ در صورتی که سریع بهم بگی چي شده

× افردا یانگ رفته بودن خونه کای

£ چیییی

خیلی بلند داد میزنم

× آروم باش، کر شدم

£ عوضی، حدس میزدم یروز بره سراغ شارون، عوضیییی

× ولی خب اتفاق خاصی نیوفتاده، چون وقتی کای فهمیده بلافاصله برگشته

£ کای کجا بوده!

× اینو هیچکس نمی‌دونست، خودت میدونی محافظای کای اگر بهشون بگه درباره موضوعی چیزی نگن هیچوقت درباره اش حرف نمیزنن.

£ پس اینو از کجا فهمیدی؟

× نمیدونم چجوری ولی کارمندا فهمیده بودن و پچ پچ میکردن چون کای شرکت هم نیومده دیگه

£ نباید هم بیاد، شارون الان خیلی ترسیده حتما

× اینا چیزایی بود که فهمیدم، ولی قصد یانگ از اینکار هنوز مبهمه

£ اونو خودم سعی میکنم بفهمم، حتما مورد مهمی براش بوده که اینکارو کرده.

× حتما، بیشتر از این نمیتونم صحبت کنم باید برم

£ خبر جدید داشتی زنگ بزن

× باشه

بدجور نگران شارونم، از طرفی هم نمیتونم بهش سر بزنم چون کای مشکوک میشه که از کجا فهمیدم، البته تا الان حتما فهمیده که تحت نظر منه، ولی خب اگر یه حدس باشه اینجوری مطمئنش میکنم.

فرمانده: میبینم حسابی نگرانی افسر لی

£ فرمانده!

فرمانده : درسته که از وضعیت خواهرت خبری نداری ولی اینو بدون که این پرونده داره به جاهای خوبی میرسه، تو که نمیخوای با یه اشتباه کوچیک کار رو خراب کنی؟!

£ معلومه نه، اما...

فرمانده : خواهرت همسر کایه، کای رو هم اینجوری که شناختم خواهرت رو دوست داره و حسابی عاشقشه، پس فک نکنم جای نگرانی بمونه! احساسات برادرانه تو رو هم درک میکنم ولی یکم دیگه صبر کن، بعدش میتونی مثل گذشته با خواهرت در ارتباط باشی

Forgotten love Where stories live. Discover now