𝐄𝐩 2

6.2K 1K 148
                                    

_هی تــه کارت تموم نشد؟
پسر اخرین اتیک اسم و شماره رو به لباس زد و از ته مغازه قدم زنان خودشُ به دوست‌ و صاحب مغازه رسوند .
_اومدم
صدای بمِ خستش به گوش نامجون رسید ، دستاشُ ته جیب جینش فشرد و از توی کمد میز وسایلشُ برداشت ..
_امشب میریم کلاب؟

نامجون درحالیکه کرکره مغازه رو پایین میکشید گفت و به پسر بیحال کنار دستش نگاه پرسشگری انداخت.
_سگم خونه تنهاست
_خوشبحال سگت که یه آدمی مثل تو بفکرشه ، انقد که خودشم فراموش میکنه.

‌نامجون با ترشرویی گفت و دید که تهیونگ خیلی بی سروصدا از بغلش رد شده .
_هــی .. دارم با مغازم اختلاط میکنم؟
_نامجون .. من فقط خستم
تهیونگ خیلی اروم نالید و سر سنگینشُ پایین انداخت.
_باشه بابا من کوتاه میام ولی شاید اگه میومدی ، میتونستی جفتتُ اونجا پیدا کنی! .. موندم جواب اون دیک بدبختتُ چجوری میخوای بدی؟

سر پسر بالا اومد و بی هدف به تاریکی خیابون خیره شد:
_جفتی که تو اون خراب شده میخواد پیدا شه بهتره که پیدا نشه ..(نیم نگاهی با چشمای خمارش بهش انداخت) درضمن تو نگران دیک من نباش خودم جوابگوش هستم ..
نگاه نامجون پر بود از به درک هایی که به زبون نمیومد ولی خوب میشد از حالت صورتش اینو فهمید .

دنبالش راه افتاد و تا جایی که مسیرشون از هم جدا شه هردو فقط سعی میکردن رو سکوتشون تمرکز کنن ، فقط وقتی که روی نقطه ی تقاطعی ایستادن که باید راه خودشون رو میرفتن سربرگردوندنُ با یه خداحافظی زیرلب مسیر خونشون رو پیش گرفتن.

❁◊ ○ ◌ ◍ ◎ ❁

خسته و بی انرژی دسته کلیدشُ از ته جیبش بیرون کشید و انداخت تو قفل در ، وقتی وارد پارکینگ ساختمون شد نگاه درموندش به پله ها افتاد که وجودشون از صدتا نامجون که بی وقفه فقط غر میزد پررنگ تر بنظر میرسیدن.

آهی کشید و سمت پله ها قدم برداشت ، وقتی روشون قدم میذاشت حس آدمیُ داشت که داره یه قله پر از سربالایی رو فتح میکنه ، نفسش میگرفتُ به زانوهاش فشار میومد .
اخرین پله رو رد کرد ، روبه روی در ایستاد و اول از همه نفس گرفت ، بعد خیلی بی سروصدا و آروم در واحدشُ باز کردُ پا گذاشت تو خونش.

سگ کوچولو با دیدن صاحبش پارس کوچیکی کرد و سمتش دوئید ، بهش که رسید چند باری دور پاهاش دور زدُ بی تاب ، منتظر توجهی از طرف تهیونگ شد‌.
لبخند ضعیفی رو لبای پسر نشست و با زانو زدن رو پاش دستی به سر سگ بامزه ش کشید:
_چطوری فانگ؟ فکر کنم حسابی حوصلت سررفته هوم؟

سگ دوباره پارس کرد و دوئید سمت آشپزخونه ، تهیونگ از جاش بلند شدُ دنبال فانگ به همون طرف رفت .
غذاشُ تو ظرف مخصوصش ریخت و همونطور که مشغول دراوردن لباسش بود سمت اتاقش رفت ، حولشُ برداشت تا مجبور نباشه لخت از حموم بکشه بیرون ..

True LoveOnde histórias criam vida. Descubra agora