𝐄𝐩 5

4.5K 904 137
                                    

با شنیدن صدای پایی که داشت به اتاقش نزدیک میشد تو تختش غلت بزرگی زد و خودشُ کشید ″اممم″
ملچ ملوچی کرد و با باز شدن در دهنش بسته شد.
_ساعت ۲ظهره بلندشو میترکی از این همه خوابیدن! انقدر پف کردی که هیشکی نگاتم نمیکنه ..
بدون اینکه نشون بده بیداره داشت به حرف مادرش راجب پفکی شدن خودش فکرمیکرد که یه مرتبه پتو از روش کشیده شد و حجم زیادی از خنکی رو بدن گرمش نشست.

صدای گرفته و خشدارش که فقط و فقط جنبه‌ی اعتراض داشت به گوش مادرش رسید:
_نمیخوام بیدارشم .. سرم درد میکنه!
مطمئنا مادرش اصلا درکش نمیکرد اگه بهش میگفت تا نزدیکای صبح داشته رویاپردازی عاشقانه میکرده.

_آدم وقتی انقدر زیاد بخوابه معلومه سردرد میشه!
با پرت کردن پتو کنار پایِ پسر خوابالودش تشر دیگه ای زد:
_بلندشو بسه هرچقدر خوابیدی
نگاه طلبکار و اخموعه پسرک برگشت سمت مادرش:
_واقعا درکت نمیکنم ، چرا هردفعه دلت از جایی پره و میخوای منو بیدار کنی پتو رو از سرم میکشی ..؟

مادرش که انگار دستش رو شده بود با نگاهی که مدام طفره میرفت ازش رو گرفتُ سمت در رفت:
_زیاد حرف میزنی برو دوش بگیر بوی گند گرفتی
جونگ کوک لب و لوچشُ کج کرد و با حالتی که انگار خودشم باور نداره تیشرتشُ از زیربغل گرفت و بو کشید:
_زیاد بو نمیده که .. یاااا چرا این حقه های بچگانه رو روم پیاده میکنی؟
داد زد و دستی به شقیقه‌اش کشید:
_اخ درد میکنه

با صورت درهم و چشمای ریز شده از اتاقش زد بیرونُ دنبال مادرش گشت:
_اوماااا .. اومااااااا
(تو یه خونه زندگی میکنیم ولی یجوری جوابمو نمیده انگار تو یه واحد دیگه‌س) داشت زیرلب غر میزد که مادرش از دستشویی اومد بیرون ، از متهم کردنش اونم تو اون زمان حساس لبشُ به دندون کشید و دنبالش عین جوجه اردک راه افتاد.

_چیه؟ چی میخوای؟
_قرص سردرد
_توی اون کشو دومی سمت راست جعبه‌ی قرمز ..
با دست نشونش داد و خشک شدن جونگ کوک با مدل آدرس دادنش باعث شد خندش بگیره .. برای همینم قبل از پیش داوری شروع کرد به توضیح دادن:
_از اونجایی که میدونستم قراره ۲۰ بار دیگه ازم راجب جاش سوال بپرسی یه آدرس کاملا دقیق بهت دادم..

پسرک سری تکون داد و کشو رو سمت خودش کشید ، به محض بازشدن و دیدن جعبه داروها که بیشتر از هر وسیله‌ی دیگه‌ای تو چشم بود ناخوداگاه دوباره حالت خشک و پوکری به خودش گرفت:
_دیگه انقدرام کور نبودم ..
مادرش دوباره به خنده افتاد و سری تکون داد:
_اگه نمیگفتم شرط میبندم نمیدیدیش
_باشه باشه حق باتوعه

انقدر یهویی سرش شروع به تیرکشیدن کرده بود که نمیتونست درست رو حرفاش تمرکز کنه و با درد گرفتن پس‌کلش مدام چشماش بسته میشدن برای همین ترجیح داد زودتر قرصُ بخوره تا بیشتر از این مجبور نباشه این درد کوفتیُ تحمل کنه.
_برو دوش بگیر بهتر میشی
مادرش که وانمود میکرد داره کار انجام میده ولی بیشتر حواسش به پسرش بود با لحنی که بوی مراقبت میداد گفت و کوک فقط تکون کوچیکی به سرش داد.

True LoveWhere stories live. Discover now