از پشت شیشه نگاه غمزدشُ به برادرش دوختُ صدای قدمایی که میشنید باعث شد تا خودشُ جمع و جور کنه .._شما از بستگان آقای کیم هستید؟
سرش رو برگردوندُ چشم دوخت به دکتر:
_بله برادرشم
_با توضیحاتی که از نگهبانا گرفتم مثل اینکه لحظه ای غفلت از برادرتون باعث میشه کنترل نگهداری به کل از دستشون خارج شه و این اتفاق براشون بیوفته ... متاسفانه بخاطر ضربه ی جدی که به سرش وارد شده بود نتونستیم به موقع باهاتون تماس بگیریم .تهیونگ با نگاه تشکرآمیزی تعظیم کوتاهی برای دکتر کرد و عاجزانه درخواستش رو مطرح کرد:
_دکتر لطفا برادرم رو نجات بدین!
مرد سری تکون داد و دستی به شونه ی پسرآلفا کشید:
_تمام تلاشمون رو میکنیمتهیونگ بار دیگه با تعظیم مرد رو بدرقه کردُ برگشت سمت در شیشه ای و به صورت خسته و چشمای بسته ی برادرش خیره شد:
_منه احمق حتی نمیدونستم که تو داری برای پاک کردن خودت از این کثافط دردِ به این بزرگی رو تحمل میکنی!
بینیشُ بالا کشید و با عقبکی رفتن به دیوار سرد پشتش تکیه زد ..
" حالا باید چیکار میکرد؟ به مادرش خبرمیداد و میگفت که پسرش رو تخت بیمارستانه؟ "
_آهـــهه
سرانگشتاشُ به پیشونی بیچاره ش که حسابی درد میکرد کشیدُ چشم بسته دوباره و سه باره آهه لرزونی دم و بازدم کرد.
" شاید باید از نامجون میخواست که این خبر رو به مادرش بده "
سری برای منطقی بودن افکارش تکون داد و برای زنگ زدن به رفیقش از بخش ویژه ی بیمارستان بیرون زد.
یه گوشه ی خلوت از محوطه ی ساختمون رو برای زنگ زدن انتخاب کرد و شماره ی پسربتا رو گرفت.سرجاش با شنیدن هربوق بی قراری میکرد اما ذهنش به جای دوری پرواز کرده بود ، صحنه هایی رو پیش خودش خیال پردازی میکرد که حتی هنوز اتفاق هم نیوفتاده بودن ، ناگفته نماند که دلخراش بودن بعضی خیالات درون قلبش حفره ی عمیقی ایجاد میکرد.
_سلام پسر خوبی؟
با شنیدن صدای نامجون نفس مضطربش رو تو هوای آزاد رها کرد و مردمکای ناآرومش چندباری محوطه ی بیمارستان رو طی کردن .پسربتا که لحظه ای احساس کرد ارتباط با تهیونگ قطع شده موبایلش رو از گوشش فاصله داد و یه نگاه بهش کافی بود تا بفهمه تماس هنوز برقراره ...
اگه هنوز صداشُ داشت پس چرا حرفی نمیزد ، حرف نزدنش ناخوداگاه فقط باعث نگرانی و دلهره ش میشد.
_تهیونگ صدامو داری؟!
سوالش رو با دودلی و شک پرسید و تونست موفق شه صدای نفسای سنگین پسرآلفا رو بشنوه.
_تائکو نامجون ...
نام اخمی کرد و دهنش کج شد :
_لابد دوباره دست گل جدید اب داده آره؟
_رفته بود ترک کنه
رفیقش از اونور خط ابرویی بالا انداخت:
_شوخی میکنی دیگه؟ اصلا نمیتونم باورکنم اونم کی تائکو؟!!
خنده ی کوتاهی کرد ._یساعت پیش بهم زنگ زدن و گفتن آوردنش بیمارستان ، موقعی که داشت بیتابی میکرد اون نگهبانای احمق نتونستن محکم نگهشدارن و توی اون درگیری سرش ضربه خورده ، منه احمقم که ...
_هی هی هی صبرکن ببینم چی داری میگی؟ مطمئنی مست نکردی؟ تهیونگ داری جدی جدی میگی که تائکو بیمارستانه؟ آره؟!!
ESTÁS LEYENDO
True Love
RomanceCOMPLETED داستان امگایی که برای رسیدن به آلفای جذابی که اصلا حتی جفتش محسوب نمیشد مجبور شد بوی عطری که از خودش ساطع میکرد رو سرکوب کنه تا بتونه شانسی برای رسیدن بهش رو داشته باشه .. با همه ی این خطرا آیا تهیونگ حاضر بود قبولش کنه؟ 𝐹𝑙𝑢𝑓𝑓 𝑅𝑜𝑚...