𝐄𝐩 4

4.5K 937 105
                                    

مول وارانه خودشُ خم کرد و به قسمت تاریک بار رفت ، یواشکی سرشُ بالا گرفت تا بفهمه اون دونفر برای چی به اینجا اومدن!! نکنن بخاطر جیمین بود؟
عین آدمای دستپاچه دنبال جیمین گشت و تا خواست قدمی به جلو برداره اون دو نفر حالا دیگه پیش دوستش بودن و صبر کن الان چیشد؟ اون داشت یه دختر کنار جیم میدید؟ نکنه همونیه که میگفت؟

_فاک!!
_چرا قایم شدی خوشگله؟
جونگ کوک نگاهشُ بالا کشید و همون پسر وسط بار رو دید ، لبخند دهن پاری کنی بهش زد و با استرس گفت:
_دارم سعی میکنم تو دید ینفر نباشم ..
پسر ابرویی بالا انداخت:
_اگه باشی چی میشه؟
پسرامگا بدون لحظه ای فکر کردن گفت:
_بفاک میرم اونم جلو همه

نیشخند پسر پررنگ شد و دستشُ محکم بدون هماهنگی بالا کشید:
_اینکه خوبه .. مام لذت میبریم
نگاه جونگ کوک حالت بهت زده ای به خودش گرفت و درتلاش برای عقب کشیدن دستش زیرلب معترضانه گفت:
_ولــم کن (دوباره دستشُ کشید) نمیخوای ول کنی؟ میگممم ولم کننن ..

_نارا !!
دختر با شنیدن صدای بلند برادرش بین اون شلوغی دست جیمین و رها کردُ پسر تونست یه نفس راحت بکشه ..
_اوپا
نامجون با عصبانیت سمت خواهرش اومد و دستشُ کشید:
_مگه بهت نگفتم دیگه حقنداری پاتو اینجور جاها بذاری ، هان؟
نارا با حالت عنق کرده ای دستشُ به نشونه اعتراض کشید:
_با جفتم بودم تنهایی نیومدم

وقتی نگاه پرسشی نام بالا اومد و روی جیمین نشست ، پسر آلفا نگاه بدبختی به خودش گرفت و از عمق وجودش با تمام احساس سرشُ به چپ و راست تکون داد .. نامجون نفسی گرفت و دست خواهرشُ ول کرد:
_تو .. چند دقیقه بیا بیرون باید باهم حرف بزنیم!
جیمین با نگاه پسر به خودش اشاره زد:
_من؟
_نه پس من ..

کلافه گفت و برگشت سمت در بار ، جیمین اب دهنشُ قورت داد و با نگاه مضطربی دنبال برادر جفتش به بیرون از بار رفت.
نارا به تهیونگ نزدیک شد و دستشُ گرفت:
_تــه اوپا
تهیونگ از گوشه چشم نگاه خشکی بهش انداخت و ضربه ای به پیشونیش زد:
_اگه فکرمیکنی از گندات خبرندارم و بهم نزدیک شدی باید بگم بهرحال تو هردو گزینه صورت مسئله فرقی نمیکنه ..

لحن تهدید آمیزش باعث شد دختر با سروصدا اب دهنشُ قورت بده و گره دور دستشُ شل کنه:
_ولی نامجونم منو زد ، ببین!
زیر دستشُ که زخم کوچیکی رد انداخته بود نشونِ تهیونگ داد و لبشُ آویزون کرد ..
_مگه صدبار نگفتم وحشی بازی درنیار و تو گوش برادرت جیغ جیغ نکن؟ درضمن بار اخره دارم میگم (چشماشُ تو بار گردوند) برادر بزرگت و با اسم صدا نزن .. چنـ (نگاش رو شخصی که گوشه ی تاریک بار داشت تقلا میکرد و بدجوری ام آشنا بود نشست)

نارا بدون توجه به نگاه تهیونگ از اخلاقش که کم از برادرش نداشت حرصی پاشو نامحسوس کوبید به زمین:
_اوپا توی خونمون دوربین کارگذاشتی یا نامجون اوپا بهت گزارش کارای منو میده؟
تهیونگ همونطور که درگیری اون دونفر رو زیرنظر داشت جوابُ دختر و داد:
_از زبون داداشت که هیچی درنمیاد ولی از بدنش زیر لگدای تو چرا !!
اخ و اوخش هنوز تو گوشمه.

True LoveWhere stories live. Discover now