Part2

1.3K 118 5
                                    

لیسا توی اتاق رفت و در کمال تعجب از رز خواهش کرد هرشب قبل از خواب به او سربزند.رز هم پذیرفت.بعد از ترک اتاق توسط رزان لبخندی بر لب های لیسا نشست. 

یعنی بهم اعتماد کرده؟

کوه ناوام 
غار سارین 

پرنسس دوم به چهره ی همسرش زل زد.همسرش نگران بود و این نگرانی از پشت پارچه ی حریر روی صورتش هم مشخص بود.پرنسس دوم باید همسرش را ارام میکرد. 

_جیسوی عزیزم آروم باش.خواهرم به زودی برمیگرده من مطمئنم. 

جیسو بدون هیچ درنگی در آغوش پرنسس فروافتاد. 

_جنی من نمیخوام... من نمیخوام از دستت بدم. 

سرش را پایین انداخت و ادامه داد: 

_ملکه مدت زیادیه که ناپدید شده.من کاملا ناامیدم. 

پرنسس دوم همسرش را بوسید و گفت: 

_صبر کن عزیزم.ملکه هممون و نجات میده. 

 بلند شد و به سمت دهانه ی غار رفت.فرمانده هوان کنار صخره ای نشسته بود و نگهبانی میداد.جنی صدایش زد: 

_هوان؟کجایی؟ 

هوان بلند شد و گفت: 

_من اینجام پرنسس.درخدمتم. 

جنی با نگرانی به او نگاه کرد. 

_حال همسرم داره بدتر میشه.باید براش دارو بیاری.میتونی؟ 

هوان جواب داد: 

_سعی خودم و میکنم پرنسس. 

و از آنجا دور شد.جنی حریر صورتش را کنار زد و به دشت سارین نگاه کرد با اینکه هوا، هوای زمستان بود اما دشت سارین هنوز هم پر ازگل و سرسبز بود.جنی در دلش آرزو کرد ای کاش خواهرش اینجا بود. 

دوماه از شورش سوران توسط گرگین ها میگذشت.جنی و همسرش در کاخ شرقی بودند و از شورش بیخبر بودند که نصفه شب دسته ای از خونواره ها به آن ها حمله کردند.جنی فکر کرد که شاید این خونواره ها راهزن های کوه هستند اما اینگونه نبود.سوران گرگین ها و خونواره ها، و دسته ای از الف های تاریک را متحد کرده بود و علیه ملکه شورش کرده بود.الف های سفید وپریان که پیشنهاد سوران برای شورش را رد کرده بودند.از ترس حمله ی 

ارتش سوران به شهرهایشان دروازه هارا بسته بودند. 

پرنسس دوم و همسرش جایی برای رفتن نداستند به غیر از ارامگاه دورف های افسانه ای که در غار سارین بود.غار سارین قدیمی بود و پرنسس دوم میدانست که کمتر کسی آن را به یاد دارد.با اندوه به دشت نگاه کرد و به داخل غار پیش همسر عزیزش برگشت.

هومز کولینگ 

lisa p.o.v 

ساعت هشت شب بود.نتونستم جلوی خودم و بگیرم و همه خون و نوشیدم.به عطش افتاده بودم و درد به رگام برگشته بود.تقه ای به در خورد و رزی وارد شد.در و بست و اومد پیشم روی تخت نشست. 

✪Evil Love : Chaelisa❂Where stories live. Discover now