Part15

752 50 0
                                    

جیسو سر تکان داد و به چشم های نگران لیسا نگاه کرد.دستش بر شانه اش گذاشت:

_من ..فکرنمیکنم هیچکس دیگه ای هم تو این سرزمین اون پادزهر و داشته باشه.

لیسا نگاهش را از جیسو گرفت و پلک هایش را محکم بر هم فشرد.حس میکرد دیگر توانی برایش باقی نمانده.دستش را به گلدان جواهر گران قیمت روی میز زد و گلدان و رو زمین پرت کرد:

_لعــــنـــــتـــــــی

گلدان روی زمین افتاد و هزار تیکه شد.لیسا ناامیدانه بر زمین افتاد و سرش را بین دست هایش گرفت.جیسو پیشش نشست.نیم نگاهی به جنی انداخت.جنی وضعیت مناسبی نداشت و دیدن خواهرش با این وضعیت فقط بدترش میکرد.جیسو اشاره ای به او کرد:

_جنی تو برو من درستش میکنم

جنی سر تکان داد و به ارامی از اتاق خارج شد.جیسو با ناراحتی دستش را دور شانه ی لیسا انداخت.لیسا با اخم خودش را کنار کشید از حس ترحم متنفر بود.جیسو زمزمه کرد:

_لیسا

با نفس عمیقی ادامه داد:

_من میدونم چقدر دوسش داری و ..شاید عاشقش شدی ولی...تو میدونی که پادزهر این سم فقط و فقط تو کاخ اصلیه؟

لیسا نگاه ترسناکی کرد و نیشخندی رو لب هایش نشست.در ذهنش سوران را برای بلایی که توسط سربازهایش سر رزیش امده بود، سلاخی کرده بود.جیسو میدانست درون سر دوستش چی میگذرپ:

_تو ملکه ای.یادت که نرفته؟ کار غیرعقلانی ای نکن

لیسا سرش را به طرفین تکان داد و ناگهانی بلند شد.به چشمای نگران جیسو نگاه کرد:

_نگران نباش من خوب بلدم چیکار کنم

جیس دهن باز کرد تا چیزی بگه ولی با صدای سرفه ی دردناک رزی سر هردویشان سمت رزی چرخید.لیسا بیتوجه به حرفی که زده بود کنار تخت زانو زد و دست های رزش و گرفت:

_رزان؟

رز بدون هیچ حرفی با چشم های بسته سرفه میکرد.جیسو بدون درنگ از اتاق خارج شد و در سالن فریاد کشید:

_پزشک کجـــــاست؟

لیسا صدای پای خدمه هایی که برای اوردن پزشک میدویدن را شنید.دست رزی را گرفت و لب هایش را به اون دست های زیبا چسباند.

_رزیه من جوابم و بده

رزی چشم های نیمه بازش را کامل باز کرد.صورت لیسا اولین چیزی بود که در مقابل چشمای تارش، واضح شد.با وجود ضعفش، دستش را بلند کرد و صورت لیسا را لمس کرد:

_لیسا؟

لیسا سعی کرد با اخم کردن از جمع شدن اشک در چشم هایش جلو گیری کند ولی نه تنها چشمهایش لبریز از اشک شد، بلکه مردمکش به طرز عجیبی قرمز تر شد.صدایش گرفته و ضعیف بود، انگار از ته چاه میامد:

✪Evil Love : Chaelisa❂Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang