رزی از شدت تعجب چشم هایش گرد شد! لیسا سمت در رفت:
_درست میگی رزان
و بدن برکا را روی زمین کشید.سمت در رفت.رزی به دنبالش رفت.قسمت انتهای سالن جدا تاریک بود.لیسا چشم هایش را بست.امیدوار بود حق با رزان باشد.مچ دست برکا را گرفت و به ارامی روی در گذاشت.اگر رزان درست میگفت…
در با صدای "تیک"ـی باز شد.رزی ابدا انتظار نداشت در اتاق به این راحتی باز شود.
لیسا بی اراده لبخند زد و برگشت و به رزی زل زد.رزی بی درنگ بغلش کرد.لیسا نفس راحتی کشید و برکا را جلوی در رها کرد.دست رزان را گرفت و وارد اتاق شد.
رز با تعجب به اتاق نگاه کرد.اطراف اتاق پر از سنگ های عجیب بود و دیوار ها توسط آینه ها پوشانده شده بود.لیسا زمزمه کرد:
_این ها برای خنثی کردن نیروی کریستاله
رزی به جایگاه طلایی وسط اتاق زل زد.قدمی برداشت که با صدای لیسا متوقف شد:
_جلو تر نرو.کریستال روحت و بیرون میکشه
رزی به سرعت سرش را بالا و پایین کرد و عقب رفت.لیسا سمت کریستال سیاه و براق و لوزی شکل، روی جایگاه طلایی رفت.زمزمه کرد:
_چقدر دلم برات تنگ شده بود بیبی!
دستش را بالا برد و و به آرامی کریستال را نوازش کرد.کریستال قدرت او بود و روح داشت.انگشتانش دور کریستال حلقه شد و کریستال را از جایگاهش بیرون کشید.رزی متوجه ظرافتی که لیسا برای گرفتن کریستال به خرج میداد ، شده بود.
لیسا به آرامی کریستال را نوازش کرد و نفس عمیقی کشید.حالا تمام قدرتش، تمام و کمال به او برگشته بود.سمت رزی برگشت و گفت:
_حالا وقتشه.بریم.
از اتاق خارج شد و راه افتاد.رزان با کنجکاوی پرسید:
_کجا؟
لیسا به روبه رو اشاره کرد:
_قدرت کریستال دربار و سمتم میکشونه تا ببینن ملکه ی قلابیشون مرده
رزان برگشت و به جایی که لیسا اشاره کرده بود، زل زد.پری های زیبایی با لباس های سفید و گوش های نوک تیزشان و زیورالات طلایی روبه رویشان بودند و پشت سر آن ها نیز موجوداتی دیگر وارد سالن میشدند.
رزی از دیدن تمامی موجودات برای بار دیگر، تعجب کرد.درواقع با هربار دیدن دوباره ی موجودات زیرزمینی، شُکه میشد.
لیسا با لبخندی ایستاد و دست رزی را گرفت.رزی به جمعیت زل زد.لیسا کریستال را بالا برد تا همه آن را ببینند.ثانیه ای بعد، تمامی موجودات قصرش، زانو زده بودند.
هرچند رزی احساس خجالت میکرد و راحت نبود.لیسا به رزی زل زد و با صدای بلندی گفت:
_من، ملکه ی ناوام هستم.اینجا برگشتم و مقامم، قدرتم، سرزمینم و مردمم رو پس گرفتم.پس همه ی شما مردم من هستید و من مردمم و دوست دارم.
YOU ARE READING
✪Evil Love : Chaelisa❂
Fanfictionژانر : 『اسمات، تخیلی، خوناشامی، رمنس』 کاپل : 『چهلیسا.جنسو』 خلاصه : 『لیسا مانوبان، ملکه ی خوناشام ها و سرزمین زیرزمینیه اما هرگز یک بیمار سادیسمی نیست.گرچه کسی حرفش و باور نمیکنه و پرستارش، پارک رزان، هم مستثنی نیست.لیسا توسط بهترین دوستش از تاج و تخ...