رزی سرش و بالا گرفت:
_من یه انسانم
به لیسا نگاه کرد و لبخند زد.
_وملکتون و ...دوست دارم
چشمام تقریبا اندازه ی بشقاب شده بود! باورم نمیشد چی دارم میبینم.یه انسان به
ملکه ابراز علاقه کرده و اون..درجوابش لبخند میزنه!
لیسا سرش و تا جای ممکن پایین انداخت.
_رزی..کمکم کرد نجات پیدا کنم و حتی به خاطر من...مسموم شد
با کلافگی به من نگاه کرد و گفت:
_باید زودتر به قصر بریم تا نجات پیدا کنه.
چنگی تو موهام زدم.
_منظورت اینه که...میخوای یه انسان به ناوام بیاری؟
لیس با تکون سرش تایید کرد.با دست به کت رزی چنگ زدم.
_ولی این کت ...
اخم کردم و روبه رزی گفتم:
_این کت و از کجا پیداکردی؟
لیسا دستش و دستم گذاشت و از کت جداکرد.
_بس کن جیسو ...این کت برکاست که ازش دزدیدم.رزان لباس مناسبی نداشتم
برا همین خودم این و بهش دادم.
دستم شل شد و با شنیدن دوباره ی بوی خون چشمام سوخت.چشمام و مالیدم.
_اوه پس این و شما دادین بهش
لیسا سر تکون داد و پرسید:
_جیسو، تو اینجا چیکار میکنی؟
نفسم و فوت کردم.هنوز هم با حرف های لیسا کنار نیومده بودم:
_من و جنی تونستیم از قصر فرار کنیم و الماس و بگیریم و ..من اومدم تا نجاتت
بدم
رزی حرفم و قطع کرد:
_چی؟باورم نمیشه.برای نجات لیسا اومده بودی؟ تنهایی یه لشکرو حریفه!
و بعد از اتمام حرفش لیسا خندید.سرم و تکون دادم و بوی خون رزی که مشامم و
پر کرده بود و پس زدم.
_تو...به ملکه میگی..لیسا؟
رزی سرش و بالا و پایین تکون داد.
_ولی..به غیر از خانواده ی سلطنتی کسی این حق و نداره و این ..برخلاف
قوانینه
لیسا نیشخند زد و دستش و به معنای "مهم نیست"تکون داد.انگار با صدا شدن
اسمش توسط اون دختر مشکلی نداشت.
چشمام و بستم و سرم و فشردم.صدای رزی و شنیدم:
_چشمات ..قرمز شدن
YOU ARE READING
✪Evil Love : Chaelisa❂
Fanfictionژانر : 『اسمات، تخیلی، خوناشامی، رمنس』 کاپل : 『چهلیسا.جنسو』 خلاصه : 『لیسا مانوبان، ملکه ی خوناشام ها و سرزمین زیرزمینیه اما هرگز یک بیمار سادیسمی نیست.گرچه کسی حرفش و باور نمیکنه و پرستارش، پارک رزان، هم مستثنی نیست.لیسا توسط بهترین دوستش از تاج و تخ...