با کشیده شدن یقه م توسط برکا چشمام و باز کردم.
_بلند شو.زودباش
میز چوبی و تکه تکه کرده بود و کلید و برداشته بود! لیسا درست میگفت، اون واقعا روانی بود.
هوا سرد بود و من هم لباس مناسبی تنم نبود.شب بود و تاریک و من خیلی از تاریکی میترسیدم.تنها چیزایی که حیاط بزرگ هومزکولینگ و روشن میکرد، چراغای کوچیک اطراف حیاط بود.
چشمم به نگهبانا افتاد، خداروشکر که اونجا بودن.با وجود اونا برکا نمیتونست در و باز کنه.
برکا ایستاد.
_خب گوش کن.میری جلو و وادارشون میکنی بهت نگاه کنن
گیج نگاهش کردم
_چی؟
عصبانی شد.
_دختره ی عوضی خوب گوش کن.میری و نگهبانارو مجبور میکنی برگردن سمتت.وگرنه تکه تکه ت میکنم.
و به سمت در هلم داد.اشک تو چشمام حلقه زد و ناچار سمت در راه افتادم.
یکی از اون نگهبانا جاستین بود که یه بار ازم خواستگاری کرده بود.بادیدنم گفت:
_رزان؟
چشماش از شدت تعجب گرد شده بود.
_تویی؟
چیزی نگفتم.
_به پشت سرت نگاه کن.
میدونستم که اگه مجبورش نکنم پشت سرشو بپاد، تاچندثانیه دگه جسدش و میبینم.
اخم کرد:
_چی داری میگی؟حالت خوبه؟
فریاد زدم:
_به من نگاه نکن چــ…
چشم های جاستین همونطور که مردمک هاش به من خیره بودن،بسته شد.و روی زمین افتاد.سمتش دویدم و اسمش و صدازدم:
_جاستیـــن
ولی اون مرده بود.چاقوی بزرگی پشت گردنش فرو فته بود و قسمتی از گردنش و از سرش جدا کرده بود.اشک هام جاری شد.این پایان، برای اون زیادی غم انگیز بود.
چشمام به برکا افتاد.دست جسد ادام -نگهبان دیگه- رو در دست داشت و جسدش و تا اینجا کشیده بود.
پس اون …. با چاقوی ادام جاستین و کشته بود؟
خنده ی عجیبی کرد و گفت:
_اون نگهبانای دیگه از این یکیم پخمه تر بودن. لیسا ی احمق میتونست با کشتن چند نفر به راحتی از اینجا بره بیرون ولی اون احمق …
تحملم سر اومده بود.دیگه طاقت حرفاش و نداشتم.اگه قراره بمیرم، چه بهتر.من که چیزی واسه ازدست دادن ندارم.
_لیسا احمق نیست
و اشکام و پاک کردم.بلند شدم و روبه روش ایستادم.
DU LIEST GERADE
✪Evil Love : Chaelisa❂
Fanfictionژانر : 『اسمات، تخیلی، خوناشامی، رمنس』 کاپل : 『چهلیسا.جنسو』 خلاصه : 『لیسا مانوبان، ملکه ی خوناشام ها و سرزمین زیرزمینیه اما هرگز یک بیمار سادیسمی نیست.گرچه کسی حرفش و باور نمیکنه و پرستارش، پارک رزان، هم مستثنی نیست.لیسا توسط بهترین دوستش از تاج و تخ...