سرش که از پشت روی شونه م بود و طره ای از موهای بلندش روی شونه م افتاده بود.بوی خوب موش به مشامم رسید.
اومم خوش بو بود.سرش و کمی روی شونه م جابه جا کرد و درکمال تعجب سرش توی گودی گردنم فرو رفت! بی اراده زمزمه کردم:
_لعنتی
اگه همینطوری ادامه میداد احتمالا تا چنددقیقه ی دیگه ، باید اولین رابطه ش و تو یه جنگل تجربه میکرد!
با این فکر لبخندی روی لبم اومد.ناله کرد.
_رزان؟
خواب بود ولی ناله میکرد.افکار بد بهم هجوم اوردن.حتما درد داره.اون انونای لعنتی داشت میکشتش، و من دقیقا وقتی رسیدم که کبودی سیاهرنگی روی گردنش گذاشته بود.
این موضوع باعث میشد به خودم فحش بدم! قدم هام و کوتاه کردم.میتونستم صدای ناله هاش و بشنوم.طاقتم طاق شد.بلندتر گفتم:
_رزان؟
و به سرش که تو گودی گردنم بود و فقط چشم هاش مشخص بود، نگاه کردم.چشمای قنگ و باز کرد و من نتونستم جلوی شادیم و بگیرم.
_رز؟ خوبی؟
متوجه قطره ی عرقی که از روی پیشونیش سر خورد و لای موهاش رفت، شدم.خس خس کرد و گفت:
_اره
اخم کردم.حالش خوب نبود.حالش اصلا خوب نبود.بی مکث کنار درخت نشوندمش و از روی کولم پایین اوردمش.به روش نشستم و دستم و روی پیشونیش گذاشتم.داغ بود، خیلی داغ بود.بابهت گفتم:
_تو ..تب داری
یقه ش و کنار زدم وبا دیدن کبودیه سیاه روی گردنش، قلبم فشرده شد.باید براش یه برگ گیاهی پیدا میکردم.
رزان متوجه حرفم نشد.با چشمای نگران بهم زل زده بود.دستش و روی دستم گذاشت و دستم و از روی پیشونیش برداشت.
_چی شده؟
و در کسری از ثانیه حالت صورتش تغییر کرد.اخم غلیظی صورتش و پوشوند و چشماش سرد شد.نگرانی صورتش از بین رفت.انگار دختر روبه روم دیگه اون رزان معصوم نبود.با لحن عصبی گفت:
_داری تنهام میزاری؟
و بلافاصله به پیرهنم چنگ زد.پیرهنم و تو چنگش فشرد و تکون داد.
_چرا؟چراا تنهام میزاری؟
بلند تر از دفعه ی قبل گفت.دستش و از پیرهنم جدا کردم و صورتش و با دستام قاب کردم.
_بس کن رزان.میدونی که من تنهات نمیزارم.من فقط میخواستم از خوبی حالت مطمئن بشم.
رزان جیغ زد:
_من حالم خوبـــــه
به حرفش توجه نکردم.میدونستم نیروهای سیاه دوباره سراغش اومده بودن و این دفعه قسمت منفی وجودش و نشونه گرفته بودن.قسمتی از وجود رزان که پر از ترس ها و نفرت هاش بود.ترس ها و نفرت هایی که هیچوقت به هیچکس نمیگفت و پنهانشون میکرد.
YOU ARE READING
✪Evil Love : Chaelisa❂
Fanfictionژانر : 『اسمات، تخیلی، خوناشامی، رمنس』 کاپل : 『چهلیسا.جنسو』 خلاصه : 『لیسا مانوبان، ملکه ی خوناشام ها و سرزمین زیرزمینیه اما هرگز یک بیمار سادیسمی نیست.گرچه کسی حرفش و باور نمیکنه و پرستارش، پارک رزان، هم مستثنی نیست.لیسا توسط بهترین دوستش از تاج و تخ...