Part5

909 83 8
                                    

خانم رییس تلفن و دستم داد و ازم خواست خودم و کنترل کنم.بعد از بوق سوم برکا جواب داد.صدای جیغش توی گوشم پیچید:

_هــــــا چیــــــه چرا باید راجع به اون لعنتی بشنـــــوم

برای لحظه ای وجودم پر از خشم شد.اما باید جلوی رییس حفظ ظاهرمیکردم.اروم زمزمه کردم:

_سلام خواهر

برکا ساکت شد.صدای نفس های تندش و میشنیدم.سعی کردم اشک بریزم.با بغض فرمالیته گفتم:

_دلم برات تنگ شده.چرا من و تنها گذاشتی

خانم رییس با تاسف سرش و پایین انداخت و درحالی که میگفت "تنهات میزارم" از اتاق خارج شد.نفس راحتی کشیدم.صدای برکارو شنیدم:

_تو...

حالا که اون رییس احمق نبود میتونستم راحت باهاش حرف بزنم.لبخند خبیثی زدم و گفتم:

_بله خواهر کوچولو من هستم.

با مکث گفتم:

_لیسا

برکا جیغ کشید:

_خفـــــه شو

میدونستم تلفن و قطع نمیکنه.شاید چون...برکا گفت:

_تویه بدبخت فلک زده ای که حتی لایق فکر کردن به من هم نیستی.

بعد با لحن کنترل شده گفت:

_حالا که فکر میکنم خیلی خوبه که میتونم باهات حرف بزنم و تحقیرت کنم و...

پوزخند صداداری زدم و نچ نچ کردم.گفتم:

_نچ نچ نچ الان وقتش نیست.بهت زنگ زدم چون میخواستم بهت خبر بدم که به زودی میبینمت.

صدا بهت زده ش و شنیدم:

_چـــــی؟ غیر ممکنـــه.

باید مجبورش میکردم بیاد هومز کولینگ بنابراین باید بهش دروغ میگفتم:

_نه عزیزم.اونا همه شون مطیع حرف من هستن و هرکاری که بگم میکنن.

برکا خندهی هیستریکی کرد و جیغ زد:

_دروغـــه

_نه برکا.اگه حرف من دروغه پس چطور تونستم به تو زنگ بزنم؟

صدای نفس های تند برکا رو شنیدم.زمزمه کرد:

_چطور ...

حرفش و کامل کردم:

_چطور این کار و کردم؟ با طلسم بردگی.

برکا بازهم جیغ کشید:

_همچیـن طلسمی نیست.

خنده ی کوتاهی کردم:

_معلومه که هست.وگرنه من چطور تونستم باهات حرف بزنم؟

برکا خواست چیزی بگه اما اجازه ندادم:

_من به زودی میام بیرون و میبینمت، با یه لشکر برده. وهیچکس هم جلودارم نیست.به جز ....

✪Evil Love : Chaelisa❂Where stories live. Discover now