Part10

808 69 7
                                    

جیسو با خوشحالی لبخند زد و گفت:

_کاخ شاه الف

و با شادی ادامه داد:

_ما نجات پیدا کردیم عزیزم.

جنی گیج به اتاق زل زد.دیوار های سفید و تخت ...لبخند بی جونی زد:

_جیسو ما …

اشک هایش روی گونه هایش غلتیدند.

_واقعا نجات پیدا کردیم.

جیسو بی درنگ همسرش و بغل کرد و اجازه داد جنی پیراهنش را چنگ بزند.

_نه تنها نجات پیدا کردیم بلکه الماس رو هم گرفتیم.

جنی سرفه ای کرد و از جیسو جدا شد.

_چی؟

جیسو دستش و روی شکم جنی گذاشت.دلش میخواست هرچه زودتر این خبر خوب را به همسرش بدهد ولی باید خبرهای دیگری را نیز یه او میگفت.

_درست شنیدی.

با این حرف جیسو، ناگهان وجود جنی سرشار از ارامش شد.اشک شوق در چشمانش جمع شد.

_باورم نمیشه

جیسولپ نرم همسرش و بوسید.

_یه خبر بهتر هم دارم

دستش و روی کمر جنی گذاشت.جنی کنجکاوانه به جیسو زل زده بود.تنها چیزی که میتوانست به ان فکرکند این بود که ایا چیزی هست که بیشتر از خبر نجات پیداکردنشان از دست سوران، خوشحالش کند؟

چشمانش را چرخاند.

_چه ..خبری؟

جیسو صدایش را صاف کرد.سرش را جلو اورد و به جنی زل زد.

_باید بوسم کنی تا بگم

جنی یه جیسو که در میلی متریش بود زل زد.مکثش باعث شد جیسو با انگشت اشاره به لپش اشاره کرد و سرش را جلو تر بیاورد.جنی چشمانش رابست و بی درنگ سرش را جلو برد تا لپ نرم جیسو را با لب هایش نوازش کند اما با چرخش سر جیسو ، لب های قلب شکل و سرخ جیسو را با لب هایش لمس کرد.کار جیسو ناخوداگاه باعث شد لبخند بزند.ولی لبخند جنی باعث نشد ، جیسو دست از بوسیدنش بردارد.

جنی با کمال میل همراهیش کرد و با بوسه ی ارام دیگری از همسرش فاصله گرفت.

جنی خندید و گفت:

_این چهره ی معصوم تو همیشه ، همه رو فریب میده چو.

جیسو اخم نمایشی کرد و گفت:

_یعنی چی؟من معصوم نیستم؟

و چشمانش را گرد کرد.جنی به دماغ کوچک همسرش ضربه ی کوتاهی زد.

_نه.منظورم این نبود.

جیسو لبخند زد ودستانش را زیرچانه اش زد. با عشق به جنی نگاه کرد.گفت:

✪Evil Love : Chaelisa❂Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz