part20

574 47 1
                                    

قدمی جلو اومد و روبه روم ایستاد.عطرتلخی داشت.سرم و پایین تر بردم.لحنش خونسرد بود:

_بهت اطمینان میدم که دنبالت نمیاد.

دستاش و بالا اورد.به دامن پیراهن سفید و تجملاتیش خیره شده بودم.دستاش ناگهانی رو شونه هام نشست:

_عجب ...بویی

نگاهم بالا خزید.چشماش و بست و بو کشید.لبخندی روی لبش نشست و چشماش و باز کرد.نگاهم و به زمین دوختم.سرش و جلو اورد و زمزمه کرد:

_چه … -دوباره بو کرد- خون خوشمزه ای

بی اراده لرزیدم.تک خنده ای کرد و بعد بلافاصله خندید.ترسم چندبرابر شد.اگه شکنجه م میکرد چی؟ با این فکر دوباره لرزیدم.غرش کوتاه و زیرلبی کرد و محکم شونه هام و فشرد.از شدت دردر صورتم جمع شد و لبام و بهم فشردم تا چیزی نگم.بیشتر شونه هام و فشرد و با چرخوندن سرش سمت نگهبانا، دهن باز مرد تا چیزی بگه، ولی با صدای پا و قرار گرفتن نگهبانایی با لباس های عجیب و ظاهری شبیه انسان ها تو چهاروب در، اخمی رو صورتش نشست.نگهبانی که صدای چندرگه گوش های نوک تیز و بلندی داشت نفس نفس زنان گفت:

_پیداش کردیم ...پیداش کردیـــــم

سوران شونه هام رها مرد و به سرعت سمت نگهبان رفت و یقه ش و تو دستاش گرفت.فریاد زد:

_چی شده؟

بهشون  زل زدم.نکنه چیزی درباره ی لیساست؟

_ملکه رو تو اتاق معاون پیدا کردیم.زخمی نــ…

نگران بهش چشم دوختم.ملکه؟ یعنی لیسا؟ پس..لیسا رو پیدا کردن؟ به نگهبان زل زده بودم که دست رنگ پریده ی سوران تو دهنش کوبیده شد و رو زمین پرت شد.سوران فریاد زد:

_ملکـــــه؟ خفه شـــــو خائــــن

نگهبان سعی کرد بلند شه.زانو زد و سرش و جلوی سوران خم کرد.با عجز گفت:

_من...اشتباه کردم ….من فقط…

سوران لگدی به پیشونیش زد که باعث شد روی زمین دراز بشه. اون زن یه بی رحم واقعی بود.پوزخندی زد و از کنارش رد شد.به نگهبانا اشاره کرد:

_این اشغال و ببرید قتلگاه.فردا اعدام میشه

با بهت بهش زل زدم.اعدام؟ فقط واسه اینکه لیسارو ملکه صدا زه بود؟هنوز حرفش کامل نشده بود که نگهبان به گریه افتاد و دامنش و چنگ زد:

_غلط کردم...اشتباه کردم...احمق بودم...ملکه ی من عفو کنید..من…

سوران با عصبانیت غرید و لگد دیگه ای زد که باعث شد خون از دماغ مرد بیچاره جاری بشه.سوران پوزخندی زد و اشاره ای به نگهبانا کرد:

_این دختره رو بیارید

رنگ از زخم پرید و بی اراده عقب رفتم.هنوز بازو هام درد میکرد.گرگینه ها به عقب رفتنم توجه نکردن و به سمتم هجوم اوردن و بازوهام و گرفتن.ناله ای کردم که باعث شد بخندن.هنوزم صدای اون مرد بیچاره که التماس میکرد و میشنیدم.


✪Evil Love : Chaelisa❂Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin