- هیچ وقت از کشیدن اینا خسته نمیشی؟!
لیندا خنده ی مضطربانه ای کرد.
- نه... این مدلی دوست دارم.
- خو آخه چرا بی صورت؟ تو که همه ی اجزاءشو خوب میکشی حیفه بی صورت!
- خب اینم سبک منه.
- نه راستشو بگو! کدوم پسر خوشبختیه که نمیخوای لو بره؟
لیندا باز هم خندید.
- نه هیچ کسی نیست!
- چرا! از روی هیکلش میشه حدس زد شبیه اون پسره اس که معمولا ردیف سوم میشینه و یه دوست قدکوتاه داره؛ یا اون که ردیف آخر میشینه که اسمش آروینه.
- نه هیچ کدومشون نیس! من این مدلو همینجوری میکشم.
پسری که از دور به سمتشان می آمد وقتی کیمیا برگشت به آن ها خبر داد که استاد تا چند دقیقه ی دیگر سر کلاس حاضر میشود. لیندا شروع کرد به جمع کردن وسایل طراحی اش و با کیمیا به سمت کلاس راه افتادند.
- من اصلا بی صورت میکشمش که انتظاری از چهره ی محبوب آینده ام نداشته باشم.
- باشه باشه ولی من ک میدونم ریگی تو کفشته.
هر دو خندیدند.
این خاطره ای بود که کیمیا در ذهنش مرور میکرد وقتی که انبار نقاشی های لیندا را یافته بود. انباری که از سقف تا زمین پر از نقاشی های بی چهره بودند. شاید یکی تا دوتا از آنها زیبا و مرموز ب نظر می آمدند اما اکنون در میان همه ی آنها بیشتر رعب آور و ترسناک به نظر میرسیدند. تنها یکی از آنها چهره ای متفاوت داشت و بالای میز کار به دیوار محکم شده بود. همین که کیمیا قدمی جلوتر برداشت مردی با همان هیبت نقاشی ها پشت سرش ظاهر شد و در حالی که چهره اش پشت سایه ها مخفی شده بود در را پشت سرشان بست.
- تو کی هستی؟**************************************
ووت و کامنت هرگز نشه فراموش، لاولی های خوب و باهوش*-*
YOU ARE READING
Oneshot Collection
Short Story✒مجموعه ای از تمام وانشات ها و داستان های کوتاه که گاه به گاه مینویسم و ارتباطی با هم ندارند. این ها فقط نشانه ی پرواز تخیل من است. ✒زمان آپ: هر وقت که قلم به پرواز درآید ✒وانشات درخواستی پذیرفته میشود افتخارات: 🌱#1-teen 🌱#1-kdrama 🌱#1-heartbreak