مواظب باش، من گاز میگیرم (۲)(ا/ت - تهیونگ)

197 11 0
                                    

ا/ت که وحشت کرده بود انگار تمام انرژی از توی زانوهاش جمع شد و انگار نمیتونست بدون لرزیدن درست و صاف بایسته‌. اون شخص سرشو بالا اورد و به ا/ت نگاه کرد اما هیچ حرکت دیگه ای نداشت. با اینکه تافی با بیخیالی کنار اون نشسته بود ولی ا/ت خیلی نگرانتر از چیزی بود که بخواد همونجا وایسه و کاری نکنه. سعی کرد با قدمای آروم جلوتر بره و جوری حرف بزنه که دل اون فرد رو به رحم بیاره.
- هی ببین... اون سگ کوچولو هیچ گناهی نداره.
اون شخص سرشو چرخی داد.
* میدونم.
- خب پس ازت خواهش میکنم... کاری باهاش نداشته باشی
* ندارم.
- ممنون. میشه بذاریش بیاد؟
* من نگرفتمش ا/ت. اون پیش من احساس خطر نمیکنه. همونطور که تو هم نباید.
ا/ت نمیدونست بیشتر بترسه یا عصبانی بشه. مثل اینکه همین مرد و دوستش بودن که دیشب اون جنایتو انجام دادن. ا/ت آب دهنشو قورت داد اون چطور اسمشو میدونست.
- چرا نباید؟
* چون کاری باهات ندارم.
- ولی با هَلمونی داشتی.
* نه نداشتم. من اون کسی نبودم که این کارو کردم.
- ولی تو به دوستت کمک کردی اون کارو بکنه.
* درسته.
- پس من نمیتونم بهت اعتماد کنم.
* مگه تو هم مُردی؟
ا/ت سرجاش خشک شد. فقط دو سه قدم مونده بود که دستش برسه و تافی رو برداره تا دربره اما اون مرد دستی روی کمر تافی کشید.
- بهش دست نزن...
* بزنم میخوای چی کار کنی؟
- همه رو خبردار کنم.
* قبل از اینکه دهنتو باز کنی گردنتو شکستم.
ا/ت نفسشو حبس کرد. مرد بلند شد.
* درواقع اومدم در این مورد باهات حرف بزنم. تو تنها کسی بودی که ما رو دیدی و میدونم که داشتی با کاغذ یه کاری میکردی. حق نداری در مورد ما به کسی چیزی بگی وگرنه جات پیش همون هلمونیه. اگه چیزی نگی کاری به کارت نداریم.
- ولی اون خانم پیر گناه داشت! چی کارش کردین؟
* اونو برگردوندم سر جاش... خاکشم مرتبه. باهاش کاری نداشتیم.
ا/ت تعجب کرد.
- پس برای چی بردینش؟
اون مرد نفسشو با صدا بیرون داد.
* هی چطوره بیشتر با هم آشنا بشیم؟
و دستشو به سمت ا/ت دراز کرد. ا/ت نمیخواست باهاش دست بده اما ترسید اگه مقاومت کنه واقعا گردنشو بشکونه.
- چقد دستت سرده.
* دست تو چقد گرمه. من تهیونگم.
- اسمم ا/ت اس. خب حالا میشه بگی چرا...
* من یه خون آشامم. اون دوستمم کوکی همینطور. ما افرادی که تازه میمیرن همون شب اول میبریم و خونشونو تخلیه میکنیم تا ذخیره کنیم که بعدا به افراد زنده آسیب نرسونیم.
- آها... خب پس با من کاری نداری؟!
* اگه لو ندی ما رو نه.
- قول میدی که هیچ وقت هیچ فرد زنده ای رو اذیت نکنی؟
تهیونگ خندید.
* چرا باید به تو قول بدم آخه؟ ولی میدونی چیه... باشه قول میدم. پس این یه قرارداده بین ما. به هیچ کس نگو ما هم هیچ کسو اذیت نمیکنیم.
ا/ت خنده ی ملوسی کرد و با اینکه دندونای نیش تهیونگو به وضوح میدید کمتر ترسید. دست تهیونگو گرم فشار داد. تهیونگ که یه دستش تا الآن تو جیبش بود درش اورد و ا/ت رو سمت خودش کشید تا توی بغلش بیوفته.
* حالا درسته که من یه خون آشام عاقلم و تو یه دختر نازی اما دلیل نمیشه که زود خودمونی بشی... مواظب باش آخه من هنوزم میتونم گاز بگیرم و بوی خونتو از همین جا احساس کنم. صدای جریانی که توی رگاته میتونه هر شب سمفونی لالایی باشکوه گوشام باشه. بعدشم ما به حیوونا کار نداریم، تافی برای خودته نترس.
و بعد از ا/ت که چشماش گرد شده بود جدا شد.
* من دیگه برم. قرارمون یادت نره.
- قول میدی برگردی؟
* چرا برگردم؟
- نمیدونم... شاید صدای تو یه سمفونی جادویی بود.
تهیونگ خندید و سرشو تکون داد.
* شاید اومدم... البته بخاطر تافی نه تو.
تهیونگ از نرده ی حیاط اونو پرید. ا/ت زود خودشو بهش رسوند.
- هی وایسا!
* میذاری برم؟
- اسممو از کجا میدونستی؟
تهیونگ روشو برگردوند.
* من افراد زیادی رو میشناسم.
- نه اینجوری! توضیح بده.
* خب شاید من تو رو میشناسم... شاید خون مامانت تو رگامه.
و بعد بالای سیاهشو باز کرد و ا/ت رو توی دنیای سوالاش تنها گذاشت.

**************************************
ووت و کامنت هرگز نشه فراموش، لاولی های خوب و باهوش*-*

Oneshot CollectionWo Geschichten leben. Entdecke jetzt