شب جالبی بود چون باعث شد کلی از احساسات عجیب و غریب رو احساس کنم. از خیلی هاشون متنفر بودم اما اون خاطره ی فراموش نشدنی دست دادن... اوه دختر اون واقعا عالی بود و قلبمو به تپش مینداخت. چیزی که ازش مطمئنم اینه که هیچ وقت نمیخوام پامو توی همچین محفلی بذارم.
یه هفته ای از اون ماجرا گذشته بود و با تعریف کردن همه چی برای مامانمون، اون خواهرمو برای یه ماه از این خوش گذرونیا محروم کرد و حالا اون توی اتاقش درو به روی هیچ کس باز نمیکرد. درسته که به سن قانونی رسیده اما عقلش هنوز به اندازه ی کافی قابل اعتماد نیست.
در هر صورت مدام به من اصرار داشت که با "اوپا" که فقط میدونستم اسمش جونگکوکه هیچ رابطه ی غیرقانونی نداشته و اونا یه گروه دوستانه هستن. اگه قرار بود اون دوست پسرش باشه و بعد از گذشت یه هفته سراغشو نگیره که اصلا بدرد دوستی نمیخوره! خب اون راست میگفت ولی نمیدونستم چقدر مطمئن باشم. دونسنگم رقصیدن و مشروب خوردنو خیلی عالی بلد بود و برای من خنگ خیلی مشکوک به نظر میرسید.
آخر هفته که شد خواهرم وارد اتاقم شد و به بهونه ی برگردوندن اعتمادم ازم خواست تا پیام های شخصیشو با جونگکوک چک کنم. من این کارو دوست نداشتم، این حریم خصوصیشه و... اون میتونه همه ی پیامای مزخرف رو پاک کنه بنابراین اصلا هم حریم خصوصی بودنش برام مهم نبود!
کنجکاویم بالاخره گوشی رو از دستش گرفت و با چشمای خودم چندتا پیام آخر رو یه نگاه انداختم. جونگکوک از خواهرم خواسته بود که با من ملاقات کنه و بابت اون ملاقات یهویی و نامناسب معذرت خواهی کنه تا یه فرصت برای معارفه ی درست پیدا کنه.
یه چیزی ته دلم قیلی ویلی میرفت. وای چقد جذاب و هیجان انگیز بود که بخوام اونو دوباره ملاقات کنم ولی باید خودمو جمع و جور کنم! من برای اون یه نونام! درضمن اون یه پسر خیلی شر و شیطونه و قطعا از یه نونای کسل کننده یا درسخون و مثبت خوشش نمیاد مگه نه؟ مخالفت کردم اما درست نبود. باید بهش این فرصتو میدادم. درنهایت گردن اصرار بیش از حد دونسنگم انداختم و رفتم به جایی که گفته بود.
آدرس به یه هتل درجه یک و پنج ستاره ی بین المللی، مرکز شهر، خاتمه پیدا میکرد که یه زیرزمین کازینو هم داشت. برای رفتن به چنین جایی توی روز روشن باید چی میپوشیدم؟ خب این یه بار از دونسنگم کمک گرفتم، مجبور بودم! مجبور! رسمی و شیک به نظر اومدن برای کسی که همیشه هودی های شیرچایی رنگ میپوشه و یه عینک گرد روی چشماشه قطعا حس خیلی خوبی داشت.
همین که وارد لابی شدم چند خانم با اونیفرم اومدن و احترام گذاشتن و میدونین واکنش من چی بود؟ هول شدن و تعظیم متقابل! اه! مهمونای هتل اصلا تعظیم نمیکنن.
یکی از کنارکنان: شما خانم کیم ا/ت هستین؟
با تته پته تایید کردم و بعد ادامه داد: رئیس منتظرتون هستن، لطفا همراه من تشریف بیارین.
YOU ARE READING
Oneshot Collection
Short Story✒مجموعه ای از تمام وانشات ها و داستان های کوتاه که گاه به گاه مینویسم و ارتباطی با هم ندارند. این ها فقط نشانه ی پرواز تخیل من است. ✒زمان آپ: هر وقت که قلم به پرواز درآید ✒وانشات درخواستی پذیرفته میشود افتخارات: 🌱#1-teen 🌱#1-kdrama 🌱#1-heartbreak