نجات (۳)(سوهو، چانیول - ا/ت)

72 4 0
                                    

سوهو: مطمئنی حالش خوبه؟
چانیول دستشو به کمرش زد و چند قدمی توی راهروی بیمارستان جا به جا شد.
چانیول: اون دختر قویه... ازین بدترم داشته.
سوهو: ولی کاش...
چانیول: هیونگ! کلی آدم منتظرشن تو خونه.
سوهو: باشه! من فقط نگرانم همین!
چانیول چشماشو مالید.
چانیول: ببخشید هیونگ... من فقط خسته ام همین.
سوهو: میدونم. امشب رود بخواب، بعدا میتونی با ا/ت برای خودتون جشن بگیرین ولی برای فردا باید سرحال باشی.
چانیول: چقد سریع مدارک رو جمع کردن.
سوهو: آره... البته اعترافات ا/ت هم خیلی بهشون کمک کرده بود.
چانیول: خوبه... باشه سعی میکنم.
و لبخند زد. ا/ت از دور دیده میشد که از پرستار تشکر کرد و در حالی که سرشو پایین انداخته بود به سمت چانیول و سوهو میومد. وقتی که رسید چانیول اخمشو باز نکرد اما سوهو خیلی مهربون بهش خوش آمد گفت.
سوهو: بهتری؟ مطمئنم خیلی اذیت شدی.
ا/ت: ممنونم. بهترم. میخوام که برگردم خونه، میدونم منتظرمن.
چانیول: آره چقدم زیاد.
سوهو چشم غره ای به چانیول رفت.
سوهو: خب من شما دو تا رو تنها میذارم، چان فردا سرحال باشیا.
چانیول: چشم حتما. فعلا.
وقتی که سوهو کاملا از دیدرس اون دوتا خارج شده بود چانیول دست به سینه نگاهی به سر تا پای ا/ت انداخت.
چانیول: دنبالم بیا.
ا/ت: بله ار... چانیول شی.
چانیول چشماشو چرخوند و نفسشو با کلافگی بیرون داد. اونا سوار ماشین شدن و تا رسیدن به خونه هیچی نگفتن. البته ا/ت جرات نداشت چیزی بگه و فقط روی نفسش که میلرزید تمرکز کرده بود. وقتی به خونه رسیدن ا/ت زودتر داخل رفت و چانیول بعد از اینکه در رو بست چراغا رو روشن کرد. با قدمای سنگینی به سمت ا/ت رفت که نگاهش به زمین بود. صورتشو با یه دست گرفت و چهره اشو به سمت خودش برگردوند. چشمای ا/ت خیس بود و فکش میلرزید. چانیول دندوناشو بهم فشار داد و قدرت دستشو زیاد کرد. سرشو نزدیک گوش ا/ت برد.
چانیول: برای چی میلرزی؟ دیگه خو پیش خودمی.
ا/ت: نم... نمیدونم... من نمیخوام بلرزم... من فقط...
چانیول کشیده ای توی صورتش خوابوند و ا/ت که روی زمین افتاد زود خودشو جمع کرد و بلند شد تا دوباره جلوی چانیول یا همون اربابش بایسته.
چانیول: گفتم لرزیدنو تموم کن...
ا/ت پلکاشو محکم بسته بود و اشکا چشماشو میسوزوند. چانیول صورت ا/ت رو با دو دستش گرفت.
چانیول: بهت گفته بودم تو فقط باید برده ی من باشی اما تو انقد بی حواس و احمق بودی که اونا تو رو دزدیدن اما بعد چی... تو راحت اونجا خوابیده بودی... اصلا دلت میخواست نجات پیدا کنی؟
ا/ت زانو زد.
ا/ت: خواهش میکنم ارباب... من واقعا هیچ چاره ای نداشتم!
چانیول نشست و دستاشو پایین تر برد و پهلو های ا/ت رو فشار داد. ا/ت زود دستاشو روی دستای چانیول که دو برابر دستای خودش بودن گذاشت و همینطور که اشک ریختنش تمومی نداشت ضعیفانه التماس کرد.
ا/ت: لطفا ارباب... منو باور کن.
چانیول: ولی تو زیر قولت زدی.
ا/ت: من جبرانش میکنم!
چانیول: چطور؟ میدونی چند وقته که حرص داشتنتو خوردم؟
ا/ت دستشو برد تا کمربند چانیولو باز کنه و دیدن این صحنه چقد براش لذت بخش بود. ا/ت چانیول رو کمی به عقب هل داد تا کامل روی زمین بشینه و پاهاشو دراز کنه. چهار دست و پا روی اربابش اومد و سعی کرد شلوار و باکسرشو پایین بکشه. چانیول راحت روی ساعد و آرنجش تکیه داده بود که بتونه ببینه برده ی کوچولوش براش چطور جبران میکنه. ا/ت بدون اینکه بخواد وقتی تلف کنه زود عضو اربابشو به بازی گرفت و بعد از اینکه خوب تو دستش اومد تا ته توی حلقش فرو برد. صدای اه مردونه ی چانیول به ا/ت فهموند که داره کارشو خوب انجام میده. شروع کرد به تند تند مکیدن و لیسیدن که چانیول موهاشو گرفت و دور دستش پیچوند تا کنترل سرعتشو خودش به دست بگیره. چند لحظه ای بیشتر نگذشته بود که چانیول اونو به عقب هل داد و جاشونو عوض کرد. ا/ت رو روی شکم خوابوند و باسنشو بالا کشید تا چند تا اسپنک محکم بهش بزنه.
چانیول: وای چقد دلم برای این کار تنگ شده بود.
خم شد و گازش گرفت. این باعث شد که اه و ناله ی ا/ت با جیغ زدناش قاطی بشه.
ا/ت : منم همینطور... منو تنبیه کن... قرمزم کن، کبودم کن.
چانیول تک خنده ای زد.
چانیول: حتما، منتظرش باش.
عضوشو که سفت و سخت شده بود بدون اینکه بخواد بهش اخطاری بده وارد کرد و با تمام سرعتی که توی کمر پر قدرتش وجود داشت بهش تلمبه زد. انقدی محکم دور کمر ا/ت رو گرفته بود که قطعا جای انگشتاش روی پوست سفیدش میموند.
ا/ت: اوه..‌. آه... اوففف آره، سالمم نذار ارباب چان.
چانیول خندید و کارشو تا چند دیقه بعد تموم کرد. هر دوشون روی زمین سرد افتادن و چانیول با باز کردن دستش به ا/ت اجازه داد تا سرشو روی سینه اش بذاره.
چانیول: امشب خسته بودما... فردا با حسابت میرسم... درست حسابی...
ا/ت: همین که با اون اونیفرم مکش مرگما توی اخبار دیدمت خودم خودمو برات میبندم که بیای عشق کنی... جشن بازگشت اربابمه.

**************************************
ووت و کامنت هرگز نشه فراموش، لاولی های خوب و باهوش*-*

Oneshot CollectionTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang