چانیول و قرمز آلبالویی 🔞

397 16 0
                                    

چند دیقه ای میشد که تو هوای نیمه تابستونی، بیرون از ساختمون محل کارم ایستاده بودم. کنار درختی که پر از شکوفه های گیلاس بود قدم میزدم و گلای ریزی که می افتادن رو تماشا میکردم. دست به سینه و با آرامش در حال رویا پردازی بودم که یهو چانیول با کادیلاک کلاسیکی که سقفش را عقب داده بود جلوم ایستاد و با لبخند شیطنت باری به سمتم برگشت. نمیتونستم مقابل ذوق زدن خودمو بگیرم و با دیدن جذابیت بیش از حدش که با عینک آفتابی چندین برابرم میشد ناخودآگاه نیشم تا بناگوش باز شد. موهامو پشت گوشم زدم و رفتم سوار شدم.
چانیول: بیبی گرلم چطوره؟
خندیدم و گفتم: خوبم، قضیه چیه انقد شنگولی؟!
چانیول تک خنده ای زد و به سمت جاده برگشت که شروع به حرکت کنه.
چانیول: انتظار داری بخوام تورو ببینم و شادم نباشم؟
بازم خندیدم و صورتمو تو دستام قایم کردم.
چانیول: راستی چیزایی که گفتی بخرم رو پیدا نکردم اما عوضش یه چیز بهتر پیدا کردم.
گفتم: چی؟
چانیول یه لحظه به داشبورد اشاره کرد و من با کنجکاوی درشو باز کردم تا پاکت کاغذی کوچولو رو از توش دربیارم. برام بادی لوشن و روغن حموم اسانس آلبالویی گرفته بود که بوی شکوفه ی گیلاس و ملس خود آلبالو رو میدادن.
گفتم: وای اینا خیلی خوبن! مرسی مرسی!
و سر جام کلی ذوق کردم. چانیول خندید و جواب داد: نمیدونستم انقد دوست داری وگرنه بزرگترشو برات میگرفتم.
خلاصه که بعد به خونه رسیدیم و من چون از سرکار برمیگشتم حتما میخواستم که توی وان با آب گرم بشینم تا خستگیم دربیاد. همینجور که تند تند آماده میشدم برم تو حموم یادم رفت اون پاکت خرید چانیولو با خودم ببرم که استفاده کنم. همین که کامل توی وان نشسته بودم و خواستم نرم کننده ها و خوشبو کننده ها رو به آب اضافه کنم یهو یادم اومد. پیش خودم گفتم وای حالا چی کار کنم... در هر صورت با اینکه دوست نداشتم چانیول فعلا منو ببینه و میخواستم خوب خوشگل و آماده بشم بعد برم سورپرایزش کنم صداش کردم.
- چانیولاااا!
صدای پاشو شنیدم که تا پشت در اومد و با اون صدای گرمش جواب داد: چی شده ا/ت؟
- اممم من اون روغن و بادی لوشن رو یادم رفت بیارم میشه بیاریشون برام لطفا؟
صدای خنده اشو که از پشت در شنیدم و میفهمیدم که دور میشه خندیدم و پیشونیمو به دستم تکیه دادم. قبل از اینکه وارد بشه در زد و با اینکه به جز خودمو خودش هیچ کس تو خونه نبود و ما هم که مدتی بود با هم رابطه داشتیم این کار فقط نشون دهنده ی جنتلمن بودنش بود.
- بیا تو دیگه میخوام زود اینا رو امتحان کنم!
درو که باز کرد و داخل اومد زود بست.
چانیول: میخوام که سرما نخوری.
دستمو از تو آب دراوردم و به سمتش دراز کردم که دوتا بطری رو ازش بگیرم اما اون همونجور که معطل میکرد بهم زل زده بود. دستشو ازم دور کرد و به سمت وان اومد.
چانیول: به تو نمیدمشون، خودم برات میریزم.
- لطفا بده به خودم چانیول شی!
- اصلا نمیدم حالا که اینطوره.
بعد هردومون خندیدیم و چانیول در اون بطری رو باز کرد تا مقداریشو توی آب بریزه. همینطور که توی آب میریخت بطری رو تکون میداد و صدای هواپیما درمیورد که این باعث شد دوباره بخندم. وقتی که در بطری رو بست پرسید: خوبه؟
- آره مقدارش خوبه ولی خو باید پخشش کنم.
خم شدم که بتونم همه ی وانو بهم بزنم ولی چانیول آروم جلو اومد و شونه امو به عقب هل داد. همونطور که نگاهش داشت منو داغ میکرد تو گوشم زمزمه کرد: خودم. آستیناشو بالا زد و وقتی با یه دستش به لبه ی وان تکیه داد اون یکی دستشو توی آب برد. اول آروم آبو جابه جا میکرد و من همونطور نگاش میکردم که دیدم کم کم داره دستشو پایین تر میبره و حرکت دستش بازیگوش تر میشه. وقتی که دستشو آروم روی ساق پام کشید لبمو گاز گرفتم و رومو برگردوندم.
- یااا اینجوری نمیتونم آرامش بگیرم.
چانیول: چرا؟ معذبت میکنم؟
ولی هنوز دستشو برنمیداشت.
- نه... فقط...
و بعد دستشو به جایی کشید که منتظر بودم و ناله ی کوچولویی از دهنم پرید. اومد جلوتر و فقط چند سانت مونده بود که لبش به لبم بخوره و گفت: فقط چی؟
- هیچی ولش کن...
- خوشت اومد؟
- چانیول لطفا بذار من حموممو کنم...
چانیول خندید و دستش را از آب درآورد و با همون خیسی صورتمو گرفت و لبامو بوسید. بلند شد و بعد از خشک کردن دستش از حموم بیرون رفت. حالا درست بود که خودم ازش خواسته بودم بیرون بره اما حالا که رفته بود دیگه نمیتونستم روی کارم تمرکز کنم و همش بهش فکر میکردم و دمای بدنم که بالا میرفت. وقتی کارم تموم شد چشمم به لوشن خورد اما قبل از اینکه بزنم ایده ای به ذهنم رسید و بدون اینکه برش دارم از حموم بیرون رفتم. چانیول روی کاناپه نشسته بود و یه لیوان کوکای آلبالویی کنار دستش بود که داشت روی کاغذ چیزایی یادداشت میکرد. چند قدمی به سمت اتاق رفتم که بدون اینکه سرشو بالا بیاره گفت: دیدمت ها. خندیدم و خودمو به اون راه زدم.
گفتم: ای وای میدونی چی شد؟!
بعد با چشماش که گرد شده بود بهم نگاه کرد گفت چی؟
گفتم: لوشن یادم رفت بزنم...
چانیول چشماشو تنگ کرد و دست به سینه شد.
چانیول: واقعا یادت رفت یا داری سرکارم میذاری؟
خندیدم و گفتم: نمیدونم ولی حالا که اینجوره پس بهتره برگردم تو حموم.
چانیول بلند شد و گفت: نمیخواد، تو برو خوب خودتو خشک کن تا بیام.
وقتی که تو اتاق بودم تا بیاد خواستم اول سشوارو پیدا کنم که موهامو خشک کنم. نشسته بودم جلوی میز آرایشیم که چانیول داخل اومد و گفت: هنوز که حوله دورته!
- خواستم اول موهامو خشک کنم.
چانیول: خب پس لوشنت چی میشه؟ بیا اینجا ببینم!
بعد دستمو گرفت و بلندم کرد تا حوله رو از تنم بکشه. یه جیغ کوچولو زدم و دستمو ناخودآگاه جلوی سینه ام گرفتم. چانیول خندید.
- یااا دستتو بردار، من که همه چیزو دیدم!
قشنگ قرمز شدن لپامو احساس کردم.
- خب یهویی بود بعدشم سردمه!
چانیول لبخند زد و شونه هامو گرفت تا به سمت آینه برم گردونه و از پشت بغلم کنه. تو گوشم گفت: این همه زیبایی و ظرافت... این همه اش مال منه. نمیشه دستتو بذاری روش و من نبینم.
و بعد دستاشو از روی شونه هام پایین برد و از روی بازوم که رد کرد گردنمو بوسید. همونطور که ایستاده بودم در لوشنو باز کرد و توی دستش ریخت. دستای بزرگ و قویشو روی گردنم گذاشت و کم کم بعد از شونه هام به سمت سینه ام رفت. هر دو سینه امو آروم ماساژ میداد و همه ی بالاتنه امو از لوشن زد. من چشمامو بسته بودم و وقتی با انگشتش روی ستون فقراتم کشید آب دهنمو با هیجان قورت دادم. اتاق پر از بوی شکوفه ی گیلاس شده بود. چانیول اومد جلوم نشست و پامو گرفت تا روی شونه اش بذاره. دوباره از لوشن تو دستش ریخت و از کمر شروع کرد باز پخش کردن اون ماده ی خوشبو و حرکات شیطنت بار دستاش. همینطور که به ساق پام میزد هر لحظه انتظار میکشیدم باز دست بهم بزنه ولی نمیکرد. من داشتم همه چیو تو آینه هم میدیدم و این کارش باعث میشد میشد بی صبر بشم. بعد پامو از روی شونش برداشت و لوشن اونم زد. وقتی که بلند شد دستشو روی کمرم گذاشت و به خودش چسبوند تا لبامو ببوسه. لبخندش برام از همه ی اون بو دلنشین تر بود.
چانیول: خب دیگه لباستو بپوش.
من که تو ذوقم خورده بود گفتم: چی؟!
چانیول در لوشنو بست و روی میز گذاشت.
چانیول: چی چی؟ سرما میخوری.
- ولی من فکر دیگه ای کردم!
چانیول: هیچ فکر دیگه ای نکن. سرما میخوری.
و بعد از اتاق بیرون رفت. داد زدم: چانیولاااا!
چانیولم همونطور که دستشو تکون میداد گفت: نه! سرما میخوری!
داد زدم گفتم: خب باشه من اصلا میخوام سرما بخورم! ایییش!
چانیول با قدمای بلندش سریع برگشت و منو گرفت تا رو تخت بندازه.
چانیول: خودت خواستیا.
- آره درسته!
چانیول سینه امو گرفت و فشار داد و همزمان فکمو بوسید.
چانیول: مطمئنی؟
- اوهوم!
چانیول بلند شد و پیراهنشو دراورد. خودشو روی تخت انداخت و منو گرفت و آورد روی خودش. همونطور که پاشو لای پاهام میذاشت و آروم بینشون رو باز میکرد صورتمو گرفت و لبامو بوسید. زبونشو فرستاد توی دهنم تا جایی که میشد همدیگه رو مزه کردیم.
- الآن بوی گیلاس میگیری.
چانیول لب پایینمو یکم کشید و گفت: خب اگه باعث بشه تو بازم منو بخوای که چه بهتر!
خندیدم و دستی روی سینه اش کشیدم.
- پس باید تا جایی که میتونم بو رو بهت منتقل کنم.
چانیول که باز لبامو گرفته بود تک خنده ای زد و باسنمو به خودش فشار داد. قشنگ میتونستم عضوشو حس کنم که لحظه به لحظه بزرگتر میشد. دستمو بدم تا شلوارشو دربیارم اما اون زود منو خوابوند و وقتی روم خیمه زد پیشونیشو به پیشونیم چسبوند.
چانیول: بهم بگو که منو میخوای.
- میخوامت بدجور...
چانیول: حتی اگه هنوزم آماده نیستی؟
چانیول دستشو بین پاهام برد و شروع کرد به لمس کردن. قبل از اینکه بتونم حرفی بزنم ناله هام درومد و چشام خمار شد. همونطور که دستشو تکون میداد روی شکممو میبوسید و با دست دیگه اش رونمو نوازش میکرد.
- لطفا... میخوامت... بهم بده... همه اتو...
چانیول بلند شد و شلوار و باکسرشو درآورد و منم با دیدن عضوش یهو بیشتر آتیش گرفتم. پاهامو بلند کرد و روی شونه اش گذاشت. آروم عضوشو واردم کرد و من پلکامو بهم چسبوندم. بعد از این همه بازی که باهام کرده بود چه حس خوبی داشت. آروم آروم سرعتشو زیاد کرد تا جایی که ملافه ها رو تو دستم مچاله میکردم. صدای ناله های مردونه اش باعث شد من زودتر از چیزی که فکرشو بکنم تموم بشم و اونم یکم بعد کنارم افتاد. چند لحظه بعد منو کشید و سرمو روی بازوش گذاشت.,
چانیول: همیشه همینقدر فراموشکار بودی؟
- نمیدونم... ولی شاید باید روی حافظه ام کار کنم.
چانیول: نه نمیخواد... همینجوری بیشتر دوستت دارم.
و بعد بوسی روی پیشونیم گذاشت.

Oneshot CollectionWhere stories live. Discover now