کابوس. II

412 105 105
                                    

بالاخره بعد از یه چرت مسخره با بدنی که حالا کمی راحت تر از قبل، می‌تونم تکونش بدم از خونه میزنم بیرون. بدون شک مقصدم آپارتمان کریسه! شاید با دیدنش کمی گره‌های ذهن معیوبم باز بشه، هرچند شک دارم.
لباس‌هایی که کمتر دوستشون دارم رو انتخاب می‌کنم و قبل از دوش گرفتن به نگهبانی زنگ می‌زنم و ازشون می‌خوام فورد موستانگی که پارسال رئیس برای تولدم از آمریکا حواله کرده بود رو برام آماده کنند. می‌دونم که روز مسخره‌ای پیش رومه و ترکیب یه کادوی مسخره نارنجی و یه تیپ مسخره تماما مشکی می‌تونه تکمیلش کنه.
هرچند وقتی برای بار آخر خودم رو تو آینه قدی گوشه اتاقم چک می‌کنم مثل همیشه عالی به‌نظر می‌رسم. صدای هیونگ رو می‌شنوم که با دیدن لبخند رو لب‌هام "نارسیس کوچولو" صدام می‌زنه.

به محض این‌که با ماشین از سرخیابون می‌پیچم شاسی مشکی بابا رو می‌بینم که وارد خیابون منتهی به خونه می‌شه. عجیه که هردوتاشون تو یک ماشین‌ان اون‌هم بدون راننده. تو همون نگاه اول می‌شه متوجه حال نه‌چندان خوبشون شد بیش از حد گرفته و ناراحت به‌نظر می‌رسند. حالی که دارند کمی برام عجیبه چون دفعه اولی نیست که یه کلاغ برای بازرسی به شرکت سر می‌زنه. برخلاف قیافه گرفته و ناراحتشون من به‌خاطر این‌که به‌سلامت از شکنجه‌گاه خلاص شدم خوشحالی خیلی کوچیکی همه وجودم رو می‌گیره. لعنتی چه دنیای ساده و نازی دارم.

با اطمینان به این موضوع که تا دوساعت دیگه شروع می‌کنند به زنگ زدن؛ گوشیم رو تو حالت پرواز قرار می‌دم و تمام. امروز نه حوصله خودشون رو دارم و نه آنتن رئیس بزرگ رو.

با این‌که آپارتمان کریس خیلی ازم دور نیست اما ترجیح می‌دم وقتی می‌رسم اونجا که بیدار باشه پس به بهونه مرتب کردن طوفان ذهنمم که شده دورترین مسیر رو انتخاب می‌کنم.

وقتی به خودم میام که می‌بینم چند دقیقه لعنتیه تو ترافیک گیر کردم و این‌طور که از شواهد پیداست حالاحالاها تو این وضع گرفتارم. کلافه از وضعیت پیش اومده کمی صدای سیستم رو کم می‌کنم؛ سرم رو برمی‌گردونم تا شاید با دیدن صورت بقیه آدم‌ها کمی سرگرم بشم. اول از همه قیافه دمق یه دختر بچه که موهاش رو خرگوشی بسته و از پنجره عقب ماشین جلویی آویزونه نظرم رو جلب می‌کنه چند ثانیه‌ای بهش نگاه می‌کنم تا متوجه‌ام بشه. به محض چشم تو چشم شدن براش زبونم و درمیارم که اون هم به تلافی چشم‌هاش رو برام چپ می‌کنه و بعد هردوتامون همزمان می‌زنیم زیر خنده. وقتی برای نمی‌دونم چندمین بار بازیمون رو تکرار می‌کنیم دستی برام تکون می‌ده و پشت در قایم می‌شه، حس می‌کنم که کلافه‌تر از قبل شده. دوباره سرم رو می‌چرخونم تا سوژه جدیدی پیدا کنم که قیافه غرق لذت یه مرد نه می‌شه گفت میانسال نه جوون که تو صندلی پشتی یه آئودی سفید نشسته نظرم رو جلب می‌کنه ماشین دقیقا کنارمه و کمی ازم جلوتره بخاطر همین دقیقا به نیم‌رخش دید دارم. فاک طرف قیافه‌ش طوریه‌که انگار داره ارضا می‌شه، چشماش بسته‌است و دهنش نیمه باز کمی زبونش به سمت بیرون متمایله. لعنتی با این‌که شیشه‌ها بالاست می‌تونم صدای نفس‌های عمیقش رو هم بشنوم.

𝐒𝐚𝐯𝐢𝐨𝐮𝐫 𝐢𝐬 𝐃𝐞𝐚𝐝Where stories live. Discover now