اولین دیدار
برای بار چندم جلوی آینه دستشویی رستوران به خودش تشر زد که نباید به محض چشم تو چشم شدن باهاش تا اینحد هیجان زده بشه. تمام توانش رو خرج کرد تا از اون مکان بزنه بیرون و به بقیه که در سکوت مشغول خوردن شام بودند، ملحق بشه.از دور که بهشون نگاه میکرد به نظر همه چیز درست میاومد غیر از این حسی که پیدا کرده بود. همهچیز بهقدری ناگهانی بود که شک داشت تو واقعیت اتفاق افتاده باشه و مدام به رویا ربطش میداد. هرچند تپشهای قلبش مدام بهش یادآوری میکردند که این رویا واقعیتر از هرچیزیه که میتونه متصور باشه.
حس میکرد تمام کائنات نشستند و به مسخرهترین شکل ممکن دارند با زندگیش بازی میکنند.چرا باید تو شرایطی که به تازگی متوجه گرایش جنسی متفاوتش، شده بود و به کمک روانشناسی که مشاوره مدرسه بهش معرفی کرده بود، سعی میکرد این بحران رو رد کنه، پدرش تصمیم گرفته بود به چین مهاجرت کنند؟
و هنوز چند ماهی از این جابهجایی ناگهانی نگذشته بود که این وسط قضیهی ازدواج مجدد پدرش بحرانی بود که نمیتونست تو سن 15 سالگی باهاش مواجه بشه.
درسته خاطرهی زیادی از مادرش نداشت اما حضور مادرش رو همیشه تو تمام این سالها حس میکرد. اغراق نبود اگر ادعا میکرد که نقش پدر زندهش کمرنگتر از مادری بود که برای همیشه از پیشش رفته بود.
حالا این حس عجیب غریبش به پسر زنی که قرار بود عنوان همسر پدرش رو یدک بکشه هم به همهی این آشوب بازار اضافه شده بود.از دور داشت به همهی دنیایی که پیش روش نشسته بود نگاه میکرد و باخودش فکر میکرد چرا همه چیز باید انقدر عجیب و پیچیده به نظر برسه؟ که با پسرک چشم تو چشم شد.
طوری نگاهش میکرد که انگار منتظر این لحظه بود و داشت بهخاطر نوع نگاه بکهیون حسابی لذت میبرد. برای لحظهای هم که شده از عمق نگاهش ترسید حس کرد که توان خوندن همه افکار مریضش رو داره و محض رضای تمام مقدسات اون فقط 14 سالش بود و بکهیون به خودش این اجازه رو نمیداد که بخواد بیشتر از این افکار مسموم و مریضش رو جلو ببره. حرکتش رو به سمت میزی که تو قشنگترین و دنجترین جای سالن قرار گرفته بود ادامه داد و مدام به خودش تشر میزد که بهتره کمتر به آدمای اطرافش توجه نشون بده.****
اینم از پارت جدید لطفا بخونید و نظراتتون رو بهم بگید، ووت فراموشتون نشه❤
YOU ARE READING
𝐒𝐚𝐯𝐢𝐨𝐮𝐫 𝐢𝐬 𝐃𝐞𝐚𝐝
Fanfiction"چند شب پیش خواب دیدم که یک پروانهام و توی یک دشت زندگی میکنم. وقتی بیدار شدم مطمئن نبودم لوهانی هستم که خواب پروانه شدن رو دیده یا پروانهایم که خواب لوهان بودن رو دیده. حس آدمی رو دارم که هزار سال زندگی کرده و شاهد روزهای بیشماری بوده. مطمئنم ق...