بازی.IV

215 69 77
                                    

وقتی می‌یانگ برای بار هزارم سرش رو از منو بلند می‌کنه و کاملا متواضعانه انگشت وسطش روبرام بلند می‌کنه نمی‌تونم دیگه خوددار باشم

"لعنت بهت دختر، یه کوفتی و انتخاب کن مردم از گرسنگی"

می‌یانگ که انگاری منتظر بود، به محض تموم شدن حرفم با صدای نسبتا آهسته‌ای و با یه حالت عصبی بانمک شروع می‌کنه به غر زدن، لعنت بهش حس می‌کنم قراره قبل از خوردن، پوستم کنده بشه

" فاک بهت اُه سهون. من بهت گفتم هرجایی که تو دوست داشته باشی، اما نگفتم دیگه بریم جایی که ملکه ویکتوریا و پرنس آلبرت توش غذا می‌خوردن."

بعد هم با یه حالتی که انگار ترسیده چشماش رو می‌چرخونه

"ببین سهون الان تایم ناهاره و هیچ خری تو این قصر الیزه نیست. انقدری گرون هست که هیچ کسی خایه نکرده پاشو بذاره این‌جا. لعنتی فقط لوسترا و کنده‌کاری‌های روی سقف و نگاه کن! معلوم نیست کدوم هنرمندی رو از سوربون برداشتن آوردن این‌جا که بهشون ایده بده. این رومیزی‌های حریر بژ کوفتی انقدری لطیف و دوست‌داشتنی‌اند که می‌ترسم دستم و بگذارم روشون چه برسه به‌ این‌که بخوام روشون غذا بخورم. بهت قول می‌دم که اون دوتا مجسمه‌ی فرشته‌ای که کنار پنجره‌ها گذاشتن و قدشون دومتر و رد کرده کار میکل‌آنژه و از لووری جایی برداشتن آوردن! "

میکل‌آنژ؟ خدای من این‌ دختر یه رویا‌پرداز نابغه‌ست.
ای‌کاش می‌شد تو این حالت که بااسترس داره همه‌ی غرغراش و با پایین‌ترین سطح ولوم می‌گه، ازش فیلم بگیرم.

" لعنت بهت دختر، حالا چرا انقدر آروم حرف میزنی؟اونی که قرار شده بخاطر بورس شدنش تو استنفورد سور بده تویی! پس بیخیال، یکم اون پس‌اندازای کوفتیتو خرج دوست سکسی و جذابت کن."

حالا می‌تونم اعتراف کنم که قیافه‌اش شبیه به دخترکبریت فروش شده که هیچ امیدی به فروش کبریتاش نداره و داره از سرما یخ می‌زنه. ولوم صداش رو پایین‌تر از قبل میاره و می‌گه:

"اول این‌که این‌جا انقدری ساکت هست که این‌همه گارسون خوش‌تیپی که این‌جا به صف شده حتی این پچ‌پچای من رو هم می‌شنوند و من می‌ترسم برای تو بد بشه، چون بهرحال تو نوه جناب لی بزرگ و وارث هزارتاکوفت و زهرماری. بعدش هم خدایی دلت میاد به‌خاطر قبول شدن تو یه دانشگاه زهواردررفته کلا من‌ رو خالی کنی تا اون شکمت رو پر کنی؟"

خدای من اذیت کردن این دختر یکی از بزرگترین تفریحات زندگیمه. دیگه صبرش تموم می‌شه و منو رو برعکس جلوی صورتم می‌گیره و می‌گه:

" احمق جون فقط قیمتا رو نگاه کن!.... فکر می‌کنم بعد از اینکه اون خیکت رو پر کنم به جای رفتن به آمریکا یه راست باید برم آشپزخونه تا بتونم حسابم رو باهاشون صاف کنم."

𝐒𝐚𝐯𝐢𝐨𝐮𝐫 𝐢𝐬 𝐃𝐞𝐚𝐝Where stories live. Discover now