اولینبوسه
بکهیون هیچ وقت فکرش رو نمیکرد که این سفر چند روزهای که پدرش به زور مجبورش کرده بود تا خانواده تازه شکل گرفته رو همراهی کنه قراره بهترین سفر عمرش باشه. وقتی قرار سفرشون جدی شد مدام با خودش تکرار میکرد، که از این ازدواج یک ماهی بیشتر نگذشته و هنوز نتونسته با این قضیه کنار بیاد. از طرفی هم هنوز نتونسته بود روی حسی که موقع دیدن لوهان بهش دست میداد، اسمی بگذاره. هرچند تمام سعیش رو کرده بود تا کمتر تو جمع خانواده قرار بگیره و هربار درس و مدرسهای که براش نو و جدید بودند رو بهانه میکرد.از دور همهچیز خیلی عادی بهنظر میرسید. مثل یک خانوادهی نرمال چهارنفره که تصمیم گرفتند چند روزی رو خارج از شهر باشند، راهی مقصدی شدند که همسر پدرش انتخابش کرده بود.
همهی اتفاقات قشنگ از موقعی شروع شد که لوهان موقع گذشتن از کنار دریاچهای که تو مسیرشون بود کلی پرنده مهاجر دیده بود و از بکهیون خواست بیاد کنارش بنشینه و با هم نگاهشون کنند.
برای لحظهای بکهیون میخواست با گفتن جملهی"از همین جا هم مشخصاند."
درخواستش رو رد کنه اما نوع نگاه لوهان طوری نبود که بتونه باهاش مخالفت کنه.
خود بکهیون هم متوجه نشد چطور شد کل مسیر دو ساعته تا مقصد رو کنار لوهان نشسته بود در حالیکه لوهان، محکم دستش رو تو دستای بکهیون قفل کرده بود. بهخاطر نمیآورد لوهان برای گرفتن دستش پیشقدم شده بود یا خودش. اما مگه این مسئله اهمیت داشت؟
هیچکدومشون قصد اینکه بخواد عقب بکشه رو نداشت. حتی با اینکه دستاشون حسابی عرق کرده بود و کمی کف دستشون کرخت شده بود.
وقتی به هتل رسیدند هیچ کدوم از پسرها انتظار اتاق مشترک رو نداشتند. تمام مسیر لابی تا اتاق رو به این فکر میکرد خب چطور باید با هم کنار بیاند؟بکهیون هیچ وقت هوای بارونی و طوفانی رو دوست نداشت اما وقتی تو همون اولین شب اقامتشون آسمون شروع به باریدن گرفت و بعد از اون پشت سرهم صدای غرش آسمون میومد، حس کرد طوفان و رعدوبرق چه پدیده قشنگیه وقتی که لوهان پای تختش ایستاده بود و با اون نگاه گیراش ازش خواهش میکرد اجازه بده کنارش بخوابه.
لوهان دنبال بهونه بود و بکهیون هم این اجازه رو بهش داده بود. بوسه کوچیکی که لوهان قبل از خواب به اسم تشکر به صورت بکهیون زد قشنگترین حس ها رو تو وجود هردوشون بیدار کرده بود.****
اینم از این پارت جدید. باشد که دوستش داشته باشید و با نظرات و لایکهایتان خوشحالم کنید❤
YOU ARE READING
𝐒𝐚𝐯𝐢𝐨𝐮𝐫 𝐢𝐬 𝐃𝐞𝐚𝐝
Fanfiction"چند شب پیش خواب دیدم که یک پروانهام و توی یک دشت زندگی میکنم. وقتی بیدار شدم مطمئن نبودم لوهانی هستم که خواب پروانه شدن رو دیده یا پروانهایم که خواب لوهان بودن رو دیده. حس آدمی رو دارم که هزار سال زندگی کرده و شاهد روزهای بیشماری بوده. مطمئنم ق...