خودکشی؟!

1.5K 146 71
                                    

سلام دوستان♡ دایموند هستم...این اولین فیکم نیست ولی اولین فیکیه که میخوام تو واتپد به طور جدی آپش کنم پس لطفا اگر جایی مشکلی داشتم بهم بگین یا اگه از پارت خوشتون اومد حتما ووت و کامنت بدین چون انگیزه ای میشه برای ادامه دادن♡

پارتهای اولیه زیاد جالب نیستن ولی مهمن و زندگی جهنمی چانیول و براتون نشون میدن..و اینکه ممکنه پارت های اول به علت غمگین بودنش و اینکه ممکنه دلتون رو بشکونه، قلمم خوب بنظر نیاد یا خوشتون نیاد اما کمکم ذهنتون رو درگیر میکنه و معتادش میشین:)

لطفا زیاد گیر ندین که چرا فلانی انقدر بی رحمه،چرا فلانی اینشکلیه و... دوستان چون این یه فیکشنه..و از اسمش واضحه که فقط تصوران و ذهنیات نویسنده است و قصد هیچ نوع توهینی رو نداره:)
..امیدوارم دوسش داشته باشین و اگ برای بند بند فیک نظر بدین رسما دایموند و ذوق مرگ کردینಥ⌣ಥ
____

دوچرخه اش رو دم رستوران کوچیکشون با زنجیر بست و سعی کرد با هیکل تُپُلیش برای مشتریایی که از کنارش رد میشن مشکلی پیش نیاد.

_اوه پسرم اومدی؟مدرسه چطور بود؟

به مادرش لبخند فیکی تحویل داد و گفت :

عالی!!مثل همیشه نمره کامل و گرفتم و استاد گفت بهم افتخار میکنه و معلومه آینده درخشانی دارم!!

و بازم دروغی بود که دل خودش بابتش شکست! چه برسه به مادرش اگر بویی میبرد که اون اصن مدرسه نمیره!!

اون میدونست خانوادش پول کافی برای مدرسش ندارن و خب...
اون تصمیم گرفته بود تا مدتی کار کنه و با پولی که پس انداز کرده، خواهر بزرگترش یورا رو به دانشگاه بفرسته...خودش بدرک ولی باید آینده درخشانی برای نونای عزیزش میساخت اون نباید هوشش الکی هدر میرفت:)

_خب حالا اگه تکلیف یا کاری نداری میتونی سفارش آقای یانگ رو برسونی؟

_البته اوما ^^

پیتزاهای بسته بندی شده رو از دست مادرش گرفت و سوار دوچرخش شد و به سمت خونه آقای یانگ راه افتاد.

نصف راه و نرفته بود که حس کرد زنجیر دوچرخش درومده (لامصب مشکل اصلی در مواقع دوچرخه سواریای منه! -_-)

پوفی کشید و پیاده شد تا پیتزاهای آقای یانگ سرد نشده زنجیر رو جا بندازه...
فایده ای نداشت -_-

انگار اون زنجیر کوفتی قرار نبود جا بیوفته!

پس تصمیم گرفت پیاده بره تا پیتزاهارو برسونه..دوچرخه رو سمت مغازه ای خلوت برد و کنار در پشتیش با زنجیر بست و قفل کرد..

عاه بدون دوچرخه تقریبا باید ۲۰ دقیقه راه میرفت و خب..با دویدن ۱۰ دقیقه..اما...با حجم هیکلی که چانیول داشت کاملا دویدن و از گزینه هاش خط زد و تصمیم گرفت سوار اتوبوس شه که خوشبختانه همون موقع اتوبوس توقف کرد و با سرعت رفت و سوارش شد.

[ Black wine ] chanbaek - krisyeol - Sekaiyeol - KrischanbaekWhere stories live. Discover now